Sunday, February 18, 2018

بستگان، خویشاوندان، و دوستان گرامی- سیروس بینا


گفتمان سیاسی اجتماعی

**********

بستگان، خویشاوندان و دوستان گرامی
"بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی/ فرصتی دان که زلب تا به دهان این همه نیست"
بدین وسیله درگذشت مادرم و نخستین آموزگارم را از جانب خود و خواهران و برادرم خبر می دهم. این زن شیردل، مهربان، و گشاده دست همه چیز خود را فدای فرزندانش کرد و بی هیچ چشم داشتی سال ها با شکیبائی در غربت زندگی کرد.
او متولد همان سالی بود که زنده یاد شاملو متولد شده؛ کودک در حال رشد در سال های میانی بین دو جنگ اول و دوم - شاهد سال های قحطی پس از جنگ اول - و نوجوان در سال های جنگ دوم و اشغال ایران. و این ها همه از وی زنی ساخت که از این پس مانند کوهی استوار همیشه بر پای ایستاد. این که می گویم "بود" واژه ای است برایم بیگانه، و من و خواهران و برادرم شاید هرگز نتوانیم بار ماضی آن را با رضایتی منطقی قبول کنیم. مادرم به حافظ خیلی علاقه داشت و دیوان خواجه همیشه کنار تخت خواب او بود. از ابیاتی که در مکالمات تلفنی از حفظ برایم می خواند این ها بیادم مانده است:
"چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست/ که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم"
"من از بازوی خود دارم بسی شکر/ که زور مردم آزاری ندارم"
"یارب از ابر هدایت برسان بارانی/ پیش تر زان که چو گردی ز میان بر خیزم"
"چنین قفس نه سزای منِ خوش الحان است / روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم"
چقدراین بیت آخری در باره ی زندگی او، و نیز مرگ امروز او، مصداق دارد.
به مناسبت مرگ این زن پر عشق و آرزو که در "روز عاشقان" چشم از دنیا فرو بسته، بگذارید از عشق و مرگ بگویم که هر دو خواهران توأمان اند. مرگ نیز مثل خودِ عشق است - بی مرز و بی انتها؛ مثل قطره های باران، مثل همین ثانیه ها، توی خیابان، توی خانه، توی خواب، توی بیداری، درست مثل نخستین شبی که مُهر محبت بر پیشانی ما آذین میبندد و حس تعهد و بی خویشی وجود ما را فرا می گیرد لایتناهی است.  
شرح مختصری از زندگی هما تاج فرزدقی
مادرم هماتاج (فرزدقی) از نوادگان سلمان خان زرین کمر از پیشتازان جنبش مشروطه است که با یپرم خان در بحبوحه ی نبرد وارد تهران شد. پدر بزرگ او از یاران میرزا کوچک خان جنگل بوده و در آن زمان به ریاست عدلیه ی گیلان اشتغال داشت. ضمنأ، همین پدر بزرگ از پایه گزاران عدلیه (دادگستری) استان فارس در شیراز بوده است. پدر او، محمد علی خان، از هواداران پر و پا قرص کوچک خان بوده و پس از شکست جنبش جنگل متواری و در نهایت به شیراز پناهنده شده و مورد حمایت منّجم شیراز (صاحب تقویم نجومی) قرار گرفته است. محمد علی خان پس از چندی با یگانه دختر منّجم ازدواج کرده و در همین شهر ساکن شده است. در خانواده ی منّجم البته در تهران افرادی صاحب منصب نیز به عرصه رسیده اند که از صدیق السلطان نجومی به عنوان نمونه می توان یاد کرد.
مادرم فرزند دوم وصلت محمد علی خان (فرزدقی) با رباب خانم، دختر منّجم است. مادرم در خانواده ای با این گونه سوابق بزرگ شده و نیز در زمان "کشف حجاب" رضاشاهی (اگر اشتباه نکنم در سال 1315) دخترکی دبستانی بوده که در کاشمر با پدر و مادرش می زیسته است. او زنی فرهیخته، آداب دان، مدیر به معنای کامل کلمه بود، و چه بسا اگر در جامعه ای قدرشناس و زدا شده از "مردسالاری" دیده به جهان گشوده بود (نه بی شباهت به جملگی هم نسل های وی در این دوره)، شاید به صدارت و وزارت نیز نائل آمده بود. هنوز که هنوز است، وقتی تلفنی با او صحبت می کنم، با ذوق و شوق وصف ناپذیری و به پاس این که نخستین فرزندش به یاد او افتاده، از مخزن دگرگون شده ی حافظه اش، از حفظ اشعار حافظ را تر و تازه و با شور و حال عاشقی دلخسته برایم می خواند. از او می پرسم "مادر جان، امروز نهار چی خوردی،" اما او بی توجه به پرسش من، یکریز برایم شعر می خواند. عکس ضمیمه پیش از مهاجرتش به کانادا برداشته شده است.
امروز روز واقعه بود: "به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید/ که می رویم به داغ بلند بالائی."
مراسم خاک سپاری (خصوصی) هفته ی آینده در تورنتو بر گزار خواهد شد.
پایدار و سربلند باشید،
از طرف فرشته، فریبا، ساسان
سیروس بینا
چهاردهم فوریه

Image may contain: 1 person, closeup

******

گفتمان سیاسی اجتماعی

**********

No comments:

Post a Comment