Saturday, July 9, 2016

سروده های سیروس بینا

گفتمان سیاسی اجتماعی

******************
سیروس بینا 

*******************

پروفسـورســیروس بینــا



دکتر سیروس بینا استاد ممتاز اقتصاد در دانشگاه مینه سوتا است. در رده ی آکادمیک، وی در دو سفر در سال های دهه ی 2000 استاد مهمان مرکز پژوهش های اجتماعی و تاریخ تطبیقی در دانشگاه "یو سی ال ا"؛ و در نیمه ی نخست دهه ی 1990، استاد مهمان و پژوهشگر اقتصاد سیاسی و بحران های منطقه ای مرکز تحقیقات خاور میانه در دانشگاه هاروارد، به پژوهش و نگارش اشتغال داشته است. بسیاری از دانشمندان اقتصاد سیاسی در جهان، پروفسور بینا را در ردیف تئوریسین های برجسته ی عصر ما به حساب آورده و از کارهای چهل و چند ساله ی او در رشته های گوناگون سیاست و اقتصاد، به ویژه بخش نفت، بهره گرفته اند. 
"در رده ى مبارزات سياسى و اجتماعى، دکتر بينا سال ها از فعالين كنفدراسيون جهانى دانشجويان ايرانى در آمريكا و نيز، مقارن قيام بهمن ٥٧، عهده دار سمت دبيرى سازمان سراسرى دانشجويان ١٩ بهمن در آمريكا بوده است.
." پروفسور بینا واضع چند تئوری در اقتصاد سیاسی و روابط بین المللی می باشد: در بخش نفت – تئوری های ارزش و قیمت گذاری، جهانی شدن، اجاره ی تفاضلی، و نقش فروپاشی کارتل در قطع بند ناف سیاست خارجی آمریکا از نفت کارتلی؛ در حیطه ی دوران گلوبالیزاسیون – جهانی شدن سرمایه، فروپاشی پاکس امریکانا (1979 – 1945)، تغییر بی بازگشت در موازنه ی قدرت بین المللی، و منطقه ی خاورمیانه؛ در بخش تکنولوژی – تئوری سرعت تغییر تکنولوژیک و رابطه ی آن با مهارت و مهارت زدائی پی در پی نیروی کار در فرایند جهانی شده ی تولید؛ در مورد ایران – مصدق و چگونگی ملی شدن نفت، جنبش مشروطه و مفهوم "ملت"، علت اصلی کودتای آمریکائی/انگلیسی 28 مرداد 1332، چگونگی فرود شاه و فراز جمهوری اسلامی، نقش تحریم ها و دگردیسی جمهوری اسلامی. کارهای نوشتاری (از جمله ویرایش) دکتر بینا در چهار دهه ی گذشته شامل 8 کتاب (و بیش از 250 مقاله علمی در ژورنال های شناخته شده ی بین المللی) می باشد. کتاب ها شامل اقتصاد بحران نفت (1985)، سرمایه داری مدرن و ایدئولوژی اسلامی (1991 با دکتر حمید زنگنه)، کار مزدوری در پایان سده ی بیستم (1996)، نفت: ماشین زمان (چاپ دوم 2012)، تئوری های بدیل رقابت در سرمایه داری: چالشی در مقابل ارتدوکسی (2013)، پیش در آمدی بر شالوده ی اقتصاد سیاسی: نفت، جنگ، و جامعه ی جهانی (2013). از کارهای ادبی بینا می توان کتاب شعر خورشید و خاک (1998) را نام برد. پروفسور بینا، همچنین، عضو شورای عالی اقتصاد دانان پشتیبان صلح و امنیت و ویراستار ژورنال انتقادی پژوهش های بازرگانی و جامعه می باشد. 

*************************






Journal of Iranian Research and Analysis, Vol. 16, No. 2 (November 2000).

A Radiant Passage[1]

Cyrus Bina[1] 
I weep at the crossroads of the shooting stars

that carried you throughout your nightly passage—
I weep at the trace of your grace
that was left vividly on my mind.

I weep behind the wall of Time
—behind the tempting shadow of mortality—
searching for you:
in every nook and cranny of the land
that is immersed in your memory.

I look at the wild amber of sorrow in the grass,
in search of a glimpse of you;
And I weep with the grieving wind.

I weep with the mother of time,
at the threshold of your humanity.
                  
☼☼☼
On Earth,
you’ve brought the gods to their knees
and made them worship
the splendor of the earth
—particle by particle, limb to limb—
in humility.
You—the upright son of Adam.

On the face of your life,
The Sun gleamed in glory.
On the face of your death,
Life shrivels in envy.
Your commencement has just begun!
You’ve arrived—and in this arrival:
Dignity embraced Beauty.
You—bold n’ brave.  

You—the upright son of Adam.

☼☼☼

You spoke of death
to the last butterfly of the garden.[1]
You spoke of death
—as the death of a fountain,
whose very last breath yet enlivens the garden.[1]

You asked us: “return me to earth,
naked, from head to toe,
just as when we kneel before Love
—without the concealment of a cover—
for, I want to passionately embroil the earth:”[1]

O earth, pour down lightly o’er his tranquility;
O Sun, shine brightly upon his name;
O grief, tumble down—down through my heart;
O earth, pour down—down on my head.
☼☼☼

“In the passage of gentle breeze, 
in the passage of rain,
in the passage of a shadow:
[you’ve] made of rising waves
a song, much more vibrating than soul.
[You’ve] made of love
a rhythm, far more resonating than death.
[You’ve] made of death
a rhythm, much more beating than life.”[1]
You—the upright son of Adam.

☼☼☼

“If I were to live this virtuous, [you once whispered],

I’d be so disingenuous, if I shall not erect

an eternal mountain of memory—from my faith,
o'er the Earth’s mortal face.”[1]                                           

Your awesome presence has never left us:
the brooks of majesty are in flux,
the mountain of immortality is erect
—and your commencement has begun.
You—you, the upright son of Adam. 

September, 2000
Minnesota, USA

[1] Ahmad Shāmlou (A. Bāmdād), one of the best poets in contemporary Persian literary history, passed away on July 23, 2000 in Tehran. 
[1] Cyrus Bina is the author of Khorshid-o-Khāk (The Sun and the Earth), Poems, Los Angeles, 1998.  He teaches at the University of Minnesota, Morris. 
[1] Shāmlou’s poem: “as marg, man sokhan goftam [I Spoke of Death].”
[1] Shāmlou’s poem: “tamseal [Proverb].”
[1] Shāmlou’s poem: “darāmikhtan [Embroiling].”
[1] Shāmlou’s poem: “man, marg rā [I Made of Death ...].”

[1] Shāmlou’s poem: “boudan [To Be].


*****
********






********************



احمد شاملو (ا. بامداد) در 1304 خورشیدی چشم به جهان گشود و در 1379 خورشیدی (برابر با جولای 2000) در تهران چشم از جهان فروبست. زندگی ادبی - اجتماعی - سیاسی شاملو تقریبأ شهره ی خاص و عام است و این براستی آینه ای است بر چهره ی پر ماجرای تاریخی که قدم به دوران تجدد گذاشته: نسلی چند از ما که دل و جان در گرو هنر و شعر و ادبیات - ازرودکی و فردوسی، تا خیام، مولانا، سعدی، حافظ، و ...-  دارند، و درعین حال شیفته ی دگرگونی و نوآوری های نیما و شاعران پس از او، فروغ، اخوان، آزاد، آتشی و ... می باشند. در این میان ا. بامداد فرزند برومند نو آوری و نوید در ادبیات متعهد پس از کودتای امرداد 1332 می باشد. و نیز، به قولی شاید بتوان وی را به عنوان بزرگترین شاعر قرن بیستم (میلادی) ایران به حساب آورد. اگر شعر دلنشین فروغ (منظور شعرهای متاخر اوست) جملگی از تار و پود وجود او بی اراده بر می خیزد، در بیشتر سروده های بامداد عنصر "اراده" جای چندانی ندارد. به عبارن دیگر، شعر بامداد سروده ای است خودجوش که خود را غالبأ به سراینده تحمیل می کند. اما این را هم نمی توان از نظر دور داشت که بامداد از جمله شاعران انگشت شماری است که انواع فرم را در شعر خویش تجربه کرده است. در این رابطه، آشنائی وی با ادبیات و شعر شاعران غرب نمی تواند بی تأثیر بوده باشد. بامداد خالق شعرهائی بس لطیف و همزمان بس تیز و بس برنده است که تمایل وافری به تبارشناسی انسان سر گشته و عاشق دارد؛ انسانی که خود خالق زیبائی است، در زمانی که قلب جهان از نازیبائی از طپش افتاده است. او پیامبر انسان عادل است، سرگشته در برهوتی که عدل پرپر می زند.

یادش گرامی و نامش جاودان باد!


*******


از مجموعه شعر خورشید و خاک


،کتاب
در دیار ”اهریمنان کتابخوار“1
،کتاب را  نه جان و نه کلام ست
،کتاب دانه  و دام  ست
  ** *
،کتاب  
چوبینه اسب کودنی ست،2
،که در حصار   پذیرای  اعتماد
،به انتظار شوم شبیخون شب
،ایستاده ست
***
،کتاب، نه آن‌ کتاب ست
دردیار“ اهریمنان کتابخوار“، 1
،کتاب خانه خراب ست 
***
،کتاب
،نهال هرزه  ‌درای و بی‌  سر و  پایی ست
،که هیچ  ریشه به  آب شرف نمی‌گیرد
،و نه هیچ  اندیشه 
،به   ادراک پاک اصالت  خاک
***
،کتاب حکم غریبی است در حکومت ترس
،کتاب لفظ عجیبی ست در عبارت مرگ
،کتاب نه آن کتاب ست
،کتاب نه خواندنی ست
.کتاب نه خواندنی  ست
***
در   دیار«اهرمنان کتابخوار» 1 
 ،کتاب 
،نگاه بی پناه پنجره ای ست تنگ و مشبّک
.به صبح  سرد جوخه ی اعدام
***
  تهران، زمستان   ۱۳۴۸  خورشیدی
-اقتباس از احمد شاملو، ”سرود آن کسی که از کوچه به خانه باز میگردد“1.،
گزینه اشعار(صفحه 128) تاریخ شعر، اردیبهشت ماه 1342
2- کنایه از اسب چوبین تروا در اسطوره ی یونانی“هلن قهرمان تروا“.


**********

برنامه ی چالش رضا گوهرزاد و شعر و سخن دکتر با سیروس بینا

این مجموعه شامل بررسی متدیک اقتصاد سیاسی و انتقاد اساسیِ آن از نگاه کارل مارکس(۱۸۸۳-۱۸۱۸) می‌باشد.در ایتدا، بحثی(در سه جلسه) راجع به مبحث شناخت و چگونگی پژوهشِ ارگانیک در ویژه‌گیِ اقتصادِ سرمایه‌داری ارائه خواهد شد. پس از آن در قسمت‌های بعدی با بهره‌گیری از روشِ دیالکتیک و هم‌چنین با تکیه بر مفهوم «سرمایه» به مثابه رابطه‌ای فراگیر و اجتماعی- در روند پُر پیچ و خمِ ماتریالیسمِ تاریخی- به تشریح «تئوری ارزش» و لزوم توجه به آن در تمامیِ بحث‌هایی که در رابطه با جهانِ کنونی به ویژه مساله‌ی گلوبالیزاسیونِ سرمایه در جریان است، پرداخته خواهد شد.  

(تا کنون ۱۰ قسمت از ۲۱ قسمت این مجموعه  توسط انتشارات پروسه منتشر شده است.برای تماشای ویدئوها روی هر قسمت کلیک کنید)




شنبه 14 ماه مه 

فایل های یوتیوب/صوتی



بحران سراسری انباشت و بازتاب آن در عرصه ی مالی جهانی

"بحران بزرگ" اخیر از جمله نشانه ها ئی است که دوران "گلوبالیزاسیون" را براستی رقم زده و جهان کنونی را از نظام پیشین (پاکس امریکانا:1945-1979) متمایز می کند. این تمایز خود حقیقتی است انکار ناپذیر که بیش از پیش از پندار های سنتی بسیاری از چپگرایان – یعنی تعبیرهای رمانتیک، تحلیل های نوستالژیک، و موضع گیری های قالبی - پرده برمیدارد. درجهان امروز ما با کیفیتی روبرو هستیم که سرمایه تمامی مرزهای طبیعی، قراردادی، حقوقی، و اجتماعی را در هم  کوبیده و نیز آن چه را که از پیش بجا مانده با آرایشی جدید از میان تهی ساخته و به دگرگونی موافق با نحوه ی انباشت سوق داده است. هدف اصلی این گفتار تأکید برمفهوم "بحران" در نظام سرمایه داری است که خود مکانیزمی جهانشمول در جهت بازسازی مدار انباشت سرمایه  در عرصه ی رقابتی فراگیر در سراسر جهان می باشد. بنابراین، در بررسی های جدی، نقش سرمایه درعرصه ی تولید در رابطه با بحران باید در اولویت قرار بگیرد؛ اگر چه در آغاز بحران های اقتصادی ابتدا بروز آشفتگی غالبأ از حیطه ی بانک ها و سیستم اعتباری خود را نشان داده - بسان همین بحرانی که هنوز در آن بسر می بریم - همانند "آتش در نی ستان،" به فراسوی تمام جامعه انتقال یافته و یکایک سکتور های اقتصادی را با سرعت تسخیر می کند. با این چارچوب، در این گفت و گومی توان به بحث های انضمامی ونکات عملی و جاری پیرامون بحران کنونی به گفت و گو پرداخت

------------------------------------------------------------------


*************************


. ۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

دسته دسته آمدند رهروان شور       پایکوب و سرفراز در قفای خون
قطره قطره میچکد اشک افتخار         از فراز کهکشان بر مزار خون
!ای جوانه های زخم
!ای نشانه های خشم
!ای چکاوکان
خاوران کجاست؟
کجاست خاوران؟
خاوران کجاست؟
٭٭٭
شاخه شاخه میدمد گل به شاخسار      باد بوسه میزند بر جبین برگ
عطر تازه میچکد از شمیم گل       غنچه خنده میکند بر جمال مرگ
جان تازه میدود در صدای خون
عشق نعره میزند در فضای خون
تازه تازه میرسند لالههای یاد     بر مزار عاشقان با نوای چنگ
جان تازه میدود    در صدای خون
عشق نعره میزند    در فضای خون
!ای ترانه های سرخ
!ای جوانه های سبز
!ای ستارگان!
خاوران کجاست؟
کجاست خاوران؟
خاوران کجاست؟
٭٭٭
آه، دلبندم، آه
چه تاریک است این پگاه
چه سیاهست این سپیده دم
و چه تنگ است وقت عشق
***************************************



مـرا ببـر به خـاوران


Copyright © 2015 by Cyrus Bina



٭٭٭
شاخه شاخه می دمد گل به شاخسار               باد بوســه می زنـد بر جبین بـرگ

عطـر تازه مـی چـکد از شـمیـم گل                 غنچـه خنده می کند بر جمال مرگ

جـان تازه می دود در صـدای خـون

عشـق نعـره می زند در فضـای خون

تازه تازه می رسـند لالـه هـای یاد                 بر مـزار عاشـقـان با نـوای چنـگ

جـان تازه می دود در صـدای خـون

عشـق نعـره می زند در فضـای خون

ای تـرانـه هـای سـرخ!

ای جـوانه هـای سـبز!

ای ســتارگان!

خـاوران کجـاست؟

کجـاست خـاوران؟

خـاوران کجـاست؟

٭٭٭

آه، دلبنــدم، آه

چه تاریک اسـت ایـن پـگاه

چه سـیاهست این سـپیده دم

و چه تنـگ است وقـت عشـق

آه، ای نـوازش آغــوش، آه

آه ای حضـور شـوق و هـلهـله

در بنـد بنـد یگانـه ی پیـوند.

چه تنگ بود وقت عشق

در شـب وحشـتِ بزرگ

و چـه کـوتـاه بود

از حـجلـه گاه  تا قتـل گاه

در پـگاه عــروسی خـون.

آه، دلبنــدم، آه

چـه کـوتاه بود فاصـله  چـه کوتاه!

و شـگفتـا - هنـوز - شـگفتـا!

شـاهـدان شهرآشوب

از بُعـد فاصـله ها شِــکوِه می کننـد.

٭٭٭

آه ای خـاک ارغـوان

آه ای هـمسـران درد

آه ای هـمسـران داغ

چـه تنـگ اسـت وقت عشـق

چـه کـوتاهسـت فـرصت دیـدار

در مجـال بودن و نابودن

در عصـر شـمارش معـکوس

در هــزاره ی شــمشــیر.

و چـه تاریـک اسـت

صفحـه ی مـکـرّر تـاریـخ

در موسـم کسـوف و فـراموشـی.

چـه تاریک اسـت این شـب بی پایان

و تو امیّـدوار - با تصّور فـروغ چشـمان یار

نوری بر این مغاک می افکنی


امّـا هنوز چشـم، چشـم را نمـی بینـد.

آه، ای تبـار دُهُــل دریـده ی اِد بار

"شــرمی از مظلمـه ی خـون ســیاووش (ت) بـاد"!

٭٭٭

آه ای مـادران داغ!

آه ای طـراوت انـدام هـای سـرد و کـبـود!

آه ای گیسـوان بلنـد و دلیـر!

آه ای فرشتـگان کوچـکِ آرمیـده و بی جـان!

کـدام طلیعـه، کـدام روز، کـدام نـوروز؟

کـدام تحّـول و تحـویل؟

کـدام بهـار؟

کـدام "فـرش زمّـردین"؟

کـدام ســفره ی رنـگین؟

کـدام بـوس و کنـار؟
کـدام بهـار  کـدام بهـار؟

نفـرین بـر او

کـه "فـرش بهـارسـتان" را

هـزاران هـزار پـاره کـرد.

٭٭٭


ای راه بـان، ای رهـنمــا، ای راه بَـر!

کجـاسـت اسـب راهـوار؟ا

کیسـت سـوار و سـوارکـار؟

کجـاست رخـش و رفیـق کـارزار؟

رحمـت بـر او

که آب پاکـی ایمـان را

بـر پنـجه هـای مُـرّدد مـرگ ریخـت

تا در سـالگشـت قیـام گل سـرخ

با یـاد متبّـرک مـا

گلبـوته هـای خـار شـکـفتنـد

در چشـم دشـمن بدکـار.

ای شـیخ مـاردوش!

یـاد مـرا، تـرا فـرامـوش.

٭٭٭


تـرا بـه سـیاهچـال فـکنـدنـد

مـرا بـه قعـر فـرامـوشـی

و در خـاک پُشـت خـاوران تمـامی مـا را

بـی نـام و نـانـوشـته

بـر صـلیب رهـا کـردنـد.

آنـگاه، سـاعت بـزرگ ایسـتاد

مـکان و لامـکان ایسـتاد

قـلـب تمـام عـاشـقـان ایسـتاد

و در گـاهـواره

در نـگاه کودکـان شـیرخـوار

بـرق بـی قـرار انتقـام درخشـید

 و تمـامی کیهـان را در نـوردیـد.

٭٭٭


تو ای نشـان بـی نشـان!

تو ای زبـان بـی زبـان!

آرام جـان، بینـای زمـان، پیـر عـاشـقان!

تـرا بـه حـّق عشــق

تـرا به عصـمتِ بـرهـنـه ی حضـور

تـرا به حـکمـتِ یـگانـه ی ازل

تـرا به نـام سـرخ بـوتـه هـای سـبز

به نـام عـاشـقـانـه هـا، تـرانـه هـا، طـراوت جـوانـه هـا

تـرا به نبـض بیسـتـون 


به تیشـه هـای واژگـون

تـرا به بُغـض آسـمان

تـرا به داغ مـادران

مـرا ببـر به خـاوران!

مـرا ببـر به خـاوران!

مـرا ببـر به خـاوران!
سیروس بینا
سپتامبر

2015


الکساندریا، مینه سوتا (آمریکا)
دنباله ی مطلب
لینک شعر

*****************


**********************************









سالها پيش . . . 

   سالها پيش 

   چشم گريان ام را 

   در چشمه ي شب شستم، 

   شهر ويران ام را 

   بر سينه فشردم؛ 

   دست شستم ز وفاداري ويرانه ي درد، 

   رخت بر بستم از آن ساحت بيگانه ي دور، 

   كوچ كردم من از آن ساحل افسرده ي سرد. 


سالها پيش 

   قلب نادان ام را 

   با دغدغه آلودم، 

   ذهن عريان ام را، 

   با وسوسه فرسودم؛

   نام بي منزلت ام را 

   پرت كردم به سراشيب فراموشي ياد، 

   دست بردم به فراسوي فراواني هيچ، 

   قايقي ساختم از آنچه نبود، 

   بادباني از باد، 

   بيرقي از فرياد. 

   سالها پيش

   درنور ديدم، توفان زده، 

   پشت بي مقصد درياها را. 


سالها بعد . . . 

   سالها بعد 

   پشت درياها هم 

   روز در بستر انديشه ي رود 

   سرسري ميگذرد، 

   سخني بر لب سنجيده آب 

   مطلقا جاري نيست، 

   پشت درياها هم 

   ديده بيدار ولي جرأت بيداري نيست. 


سالها بعد 

   پشت درياها هم 

   سخن از دوختن پنجره هاست، 

   صحبت از كشتن نور، 

   سخن از ساختن ديوارست. 

   پشت درياها هم 

   رنگ آزادي سرخ است، نه سبز 

   بشر از وسعت انديشه ي خويش 

   پشت درياها هم 

   قفسي ساخته است، 

   پشت درياها هم 

   "نقش مستوري و مستي نه به دست من و توست" (1) 

   پشت درياها هم 

   شهروندي عارست. 


پشت درياها هم 

   نور با پنجره نامأنوس است، 

   در خم كوچه هزار افسوس است؛

   پشت درياها هم 

   شكوه از نقشه ي جغرافي نيست، 

   شكوه از نقش بد تاريخ است. 

   پشت درياها هم 

   جوي باريكي است از كج نگري، 

   جاي تاريكي است از بي خبري؛ 

   پشت درياها هم 

   پاي با هر دو زبان ميلنگد، 

   بخت با هر دو زبان ميخندد، 

   چشم با هر دو زبان ميگريد؛

   پشت درياها هم 

   شيوني بايد كرد، 

   گاه ياد وطني بايد‌ كرد. 

   پشت درياها هم 

   جوششي بايد‌ كرد،

   آتشي بايد شد، 

   سوزشي بايد كرد؛ 

   پشت درياها هم 

   كار كاري است كه كارستان است، 

   "گنهي بايد كرد"

   پشت درياها هم 

   "در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد" (2) 


پشت درياها هم 

   زندگاني را كم كاشته اند،‌

   «معرفت» واژه ي بي مقداري است،

   ديدن تازه گناهي است بزرگ،

   و آه... آه 

   مهرباني، كوتاه!

   *

   سالها پيش...

   چشم گريان ام را 

   در چشمه ي شب شستم،

   شهر ويران ام را 

   بر سينه فشردم؛

   دست شستم ز وفاداري كاشانه ي درد،

   رخت بربستم از آن ساحل بيگانه سرﺩ. 


سالها بعد...

   پشت درياها هم

   شهري نيست!

   پشت درياها هم 

   دم به دم مصلحتي است 

   «ورنه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست.»(3)

   پشت درياها هم

   دم دروازه ي فكر 

   سخن از تفتيش است،

   پشت درياها هم 

   اسب آزادي را

   نعل وارونه زدند!

   پشت درياها هم 

   قفل ابداع جديدي است هنوز،

   جاي انديشه هنوز

   در پس قوطي عطاران است،

   گاو محبوب تر از انسان است؛

   پشت درياها هم 

   شير از موش سخن ميشنود،

   اسب شطرنج ﻋنان ميﮘﺳﻠد؛

   پشت درياها هم 

   زشتي از زيبايي باج ميگيرد،

   زندگي زيباست،

   مرگ، اما،

   حق همسايه ي ماست؛

   پشت درياها هم 

   رنج را بايد برد،

   عشق را بايد باخت؛


سالها بعد

   پشت درياها هم 

   دست را بايد شست،

   باخت را بايد باخت،

   «قايقي بايد ساخت...»(4)


تابستان 2004

   «پشت درياها»



1ــ «نقش مستوري و مستي به دست من و توست / آنچه استاد ازل گفت بكن آن كردم»، حافظ.


   2ــ «طاعت از دست نيآيد گنهي بايد كرد / در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد»، نشاط اصفهاني


   3ــ «مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز / ورنه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست»، حافظ

 4ــ «پشت درياها»، سهراب سپهري


https://www.youtube.com/watch?v=4Gug2x02rLo

_____________________________








توضیح سایت پروسه:
این مجموعه شامل بررسی متدیک اقتصاد سیاسی و انتقاد اساسیِ آن از نگاه کارل مارکس(۱۸۸۳-۱۸۱۸) می‌باشد.
در ایتدا، بحثی(در سه جلسه) راجع به مبحث شناخت و چگونگی پژوهشِ ارگانیک در ویژه‌گیِ اقتصادِ سرمایه‌داری ارائه خواهد شد. پس از آن در قسمت‌های بعدی با بهره‌گیری از روشِ دیالکتیک و هم‌چنین با تکیه بر مفهوم «سرمایه» به مثابه رابطه‌ای فراگیر و اجتماعی- در روند پُر پیچ و خمِ ماتریالیسمِ تاریخی- به تشریح «تئوری ارزش» و لزوم توجه به آن در تمامیِ بحث‌هایی که در رابطه با جهانِ کنونی به ویژه مساله‌ی گلوبالیزاسیونِ سرمایه در جریان است، پرداخته خواهد شد. 
*مشخصات:
درس‌گفتارهای نقدِ اقتصاد سیاسی(۱)||روش‌شناسی در اقتصاد سیاسی(۱)
ارائه کننده: دکتر سیروس بینا( استاد ممتاز اقتصاد سیاسی در دانشگاه مینه‌سوتا-آمریکا)
*مباحث اصلی این قسمت: 
رویکرد سنتزواره، درک مفهوم مقوله‌سازی و هستی‌شناسیِ سرمایه

****


 مطالب قبلی موجود در این سایت از دکتر سیروس بینا 



*******************************
*********************
**************
********
******

گفتمان سیاسی اجتماعی

No comments:

Post a Comment