Tuesday, June 21, 2016

سروده هایی از محسن رجب زاده

گفتمان سیاسی اجتماعی

*****

سروده هایی از محسن رجب زاده


شعر زیر در وصف زنده یاد داود مدائن سروده شده که تقدیم حضور مهربان شما می گردد
 برای داود مدائن و اعدامش در فصل پائیز :
باز آبان ، ماه خونین است ، آسمان دلگیر ، زمین سرد و غم انگیز است
بروی جنگل سرسبز پاشیده سم مرگ 
و از هر جا بوی مرگ می آید
می چکد از چشم سبزه قطره های کوچک شبنم
می ریزند برگهای زرد
همچون اشکهای مادر داغدار در فراق فرزند
باغبان بویید برای اخرین بار گل داودی باغ را
آفتاب بی رمق می تابد بدون ذره ای گرما
گزمه ها در لرز اما نه از سرما 
بروی چهارپایه یکی سردار 
به گردن دارد یک رشته طناب دار
چنان با قامت افراشته و بیدار
چو سان شهبازی در اوج ، بر بلندای ستیغ کوه 
نه می ترسد ، نه می لرزد 
چشمهایش گواهی می دهد از شوکت و فخری عالمگیر
مرگ گر چه تلخ است و زشت و نازیبا
ولی هنگامی که برای زندگی او را پذیرایی
چقدر زیباست
چشمها خندان ، بروی لب سرود زندگی جاریست 
هر آنکس می خواهد جهان را شاد
و می جوید عزت و عدل و شکوه و داد
بدین سان میرود خندان
بدین سان زندگی را ترک می گوید 
برای زندگی ای،  عاری از بیداد
به چشم خندید 
به لب غرید ، بانگ براورد او
من اینک در آخرین روز تلاش خویش
به خون خویش می بندم با زحمتکشان پیمان
شهادت می دهم تا جان در بدن داشتم
هواداران کویش را چو جان خویشتن داشتم
نساییدم هیچگاه سر، به درگاه شما روبه کان یا راهبرتان کفتار
من از هر پلیدی ، زشت خویی ، چون شعله اتش مبرایم
تا نیالود ست  جان را ننگ ، من مرگ را با افتخار پذیرا یم
پس از چندی سکوت 
چنان بر لاشه گند بد یمن شغالان رعشه افتادست
از سر ترس و از سر رقص پس از مرگش
این شغالان زوزه سر دادند 
از سر غیظ و ترس 
به سوی جسم آونگ گون حمله ای بردند
و پاهایش به دندان سخت خاییدن 

محسن -سالروز اعدام زنده یاد داود مدائن ۱۰.۰۸.۱۴۰۰

************
******
***
آبان
باز پاییز با طراوت 
با صدای باد و باران
کوچه های رنگ‌بندی 
با گل و برگ درختان
رنگ های سرخ و خونین 
یادگار ماه آبان 
ماه آبان و جوانان
می درد جامه به تن ، آن مام میهن
می غرد کوه دماوند
تا به کی در سوگ نشستن
تا به کی در سوگ یاران
اندک اندک گرد هم ما جمع آییم 
داد خون عاشقان را می ستانیم

محسن ۲. ۸. ۱۴۰۰
*******
****
**

شعر جدیدی از محسن رجب زاده  .

از پدر پرسید روزی پسر
چه بودست سیه کل جانان پدر؟
چرا گویند در این روزگار 
سیه کل بود ، رزمی ماندگار
بگفتا پدر ، که ای نازدانه ام
به گفتار و کردار پیوند داده اند

روزگاری بود 
روزگار سخت و تاری بود
ظلم بر جان و مال مردمان چیره
بخت ما زحمتکشان
چون شبهایمان تیره
ادیبان همه سر در گریبانشان 
که یاس بود و سرما همراهشان
به نا گه به جنگل زدند نور امید
که اینست راه برون رفت ز سرما و برف سپید
به جنگل زده دادند ره نشان 
همین است سرانجام ، کار زحمتکشان
به دوستان خود نیز دادند پیام
نباید به سختی شویم رام رام
گه سختی چو گرین استواری کنیم
چو خورشید همه راه را نور فشانی کنیم
به خصم خروشان شویم همچو سیل
چو باران بشوئیم پلیدی و شر
چو طوفان برکنیم بنیان زر
به گفتار و کردار پایداری کنیم
به مردم به صدق دلنوازی کنیم

محسن رجب زاده
26.10.2020

*********

ایران  ایران 

ایران  ایران

ایران  ایران 
این سرزمین خون  و طوفان
ایران ایران
این سرزمین یکسر زمستانی
ابستن بهار  جاودانی
این سرزمین یکسره در خون
گاهی شود مرداد گران
گه روبروی کارگران
خرداد خونین است
خرداد خونین است
فرزندان این مرز و بوم
ترک و عرب ان فارس زبان
 گلیک و مازی ان لرستانی
دادند به راه کارگران صدها هزار تن جان
ان نسترن ان نوگل زیبا
آشرف  بیژن آن فراهانی
استوره های جنگ میدانی
آموخت به ما رسم رفاقت, جانفشانی, راه فدایی را
دادند به ما این را نشان
تا بازوی زحمتکشان مشعل بر افروزد
بنیاد غم سوزد

*********
هفت تپه
ترانه سرودی
تقدیم به کارگران مبارز و کارگران فولاد و هفت تپه
محسن رجب زاده
دهم آذر 97

ای مردان پیکار
خشم تان چون کوه
عزمتان راسخ
نیزارهایت
از خشم لبریز است
داس تو تیز است
حامیان تو در کل کشور
آمد به میدان لشگر لشگر
آمد به میدان لشگر شورا
از کردستان
یا که لرستان
از سپاهان
اراک و اهواز
آمد به میدان فولاد اهواز
چون شیر غرید
سرکوبگر لرزید
آواز سر داد
ای هفت تپه
داس تو تیز و
پتک من محکم
نیرو بگیریم از بازوی هم
اینک گاه
پیکار سنگین
سنگین و پر کین
بازو به بازو
در همآویزیم
خون دشمن را بر زمین ریزیم
خون دشمن را بر زمین ریزیم

ترانه سرودی
تقدیم به کارگران مبارز و کارگران فولاد و هفت تپه
محسن رجب زاده

دهم آذر 97


*******
این سال هم غمین است؟


سروده ای از محسن رجب زاده

آی باز تو گفتی تحویل سال غمین است !!
امسال نیز غمین است؟
بنگر به نسترن ها
در کوچه و خیابان
بنگر بنفشه ها را
کز دیماه سر بر آورد
وا شد و مژده سر داد
امسال سال آرزوهاست
اینک بهاری پر گل
در راه در کمین است
بنگر نو باوه گان را
کز روسری ظلمت
بیرق های رنگین
برآسمان بر افراشت
بیرق ظلم ستیزی
در اسمان ایران
افراشته تا که شاید
ان دگم خیره سر را
ان رهبر مظالم
بر خاک فکنده اورا
پامالش نماید
بنگر کارگران را
دندان داران بی نان
بازو به بازوی هم
در پیکار هر روز
این سال سال عشق است
رویای خود بیاد آر
تخم امید بپاش تو
اینک گاه پیکار
اینک وقت شادیست
اینک جوانه آورد
آن نو نهال رستن
بازو به بازوی هم
در ابیاری ان با خون سرخ بکوشیم
تخم امید بپاشیم
تخم امید بپاشیم
2018.4.20 محسن رجب زاده


********

من و لیلا


من علی هستم مانده ایم تنها من و لیلا
یادم آید آن روز غمگین
باد می آمد ولی سهمگین
زمین در زیرمان لرزید
خانه های اغنیا رقصید
ولی اینجا خانه های اکثر مردم
ویرانه بود، ویرانه  تر گردید
صداهایی می آید
 به گوشم می رسد  
زنی را زنده از گورش بر آوردند
دویدم سوی آن شاید
آری آری مادرم انجاست
چهره اش خاکی
چشمها محزون
دستها زخمی
به روی گونه اش
رودی روان از گل
من و لیلا را پیش میخواند
و سخت در آغوش خود میفشارد

محسن رجب زاده 


 1396.8.25

******
زندگی





زندگی پر فراز و پر نشیب

زندگی پر پیچ خم ؛ پر غوغاست

لیک باز هم زندگی؛ بس زیباست

آنقدر زیباست این یکسویه راه

که برایش میتوان

پایان دهی این راه را

آنکه مرد از عشق

نمیرد بر عبس

آتشی گردد بسوزاند قفس

ره گشاید

ره نماید جملگی خلق را

چون شقایق

یکسره گلگون نماید دشت را

یکسره گلگون نماید دشت را


6.11.2017

محسن رجب زاده

*******
سروده ای تازه از محسن رجب زاده


تو را چون میشود سایه !؟



گر که در اوج جوانی    
پشت پا بر هوس دنیا زده ای
پس تو را چون شده است
که پیرانه سری
گرد هوس میگردی
بس که اوضاع جهان
درهم و نا موزون است
تو جوابی نیافتی
تکیه بر شیخ کلید دار زده ای
تو گفتی در درون سینه این گربه غمبار
بخاک خفته هزاران ارزوی پاک
کنون بر خونهای خشکیدست که میرقصی
و با جد سعی بر ان مینمایی تو
که تا شاید بتوانی
خون را ز دست و چهره ان دشمن غدار بزدایی
درون سینه این گربه غمبار
هوا دیریست زمستانیست
هوا برفی و بارانیست
ندیدستی که در این دولت تدبیر
کارگر را به جرم
خواستن حقش
برای ارزوهایش
به زیر ضربه شلاق میگیرد
این گزمه غدار
ندیدستی معلم را به جرم
داشتن دندان و بی نانی
به مسلخ میبرند اینک
تورا چون میشود سایه
تو را چون میشود سایه
کلیدی را که دیدستی
برای باز کردن قفلهای بی داد نیست
برای بستن چشم بزرگان است
برای محو تاریخ
برای بستن گنجه های خاطرات و یاد دورانست
تورا چون میشود سایه
نمی دانی هرانکس باد میکارد
به ناچار بایدش روزی
درو بنماید طوفان خود کاشته
تو را چون میشود سایه

محسن رجب زاده 3/3/96

********


یابنده ی گل از نیش سر خار نترسد

عاشق به عدالت از سوزش شلاق نترسد

آنکس که شود پیرو پویان

از آتش تیر یا که گل دار نترسد

محسن رجب زاده،
سالگرد کشتار زندانیان سیاسی

25/5/95

******
آزادی

بر فراز کوهساران صخره ها یک شاه باز

بهر روزی کرده بودش پرواز

درمیان اوج پرواز خویش

تکه رانی بر درخت آویخته دید

شیرجه زد اوسوی طعمه رو نمود

با عملکردش به سرعت نیز فزود

تا که بر ران آمدش ناگه فرود

یک رسن افتاد رسن هایی فزود

در میان تور خود را بدید

این مصیبت بهر روزیش آمد پدید

از غمش هیچ سوی طعمه نرفت

کین بلا ازبهر آن بر وی برفت

این سو آن سو درون تور پرید

در میان دست صیاد خود بدید

در میان دست صیاد خویش

این سخن گفت با غم و یک دل ریش

جان شیرین است و آن طعمه لذیذ

لیک آزادی گواراتر عزیز

لیک آزادی گواراتر عزیز

محسن رجب زاده
 27/5/95
............................................

گر مرد رهی چوسان چون باید رفت

عیار وار حلاج گون باید رفت

چون مزدک و یاران دلیر

از پای فتاده واژگون باید رفت

محسن رجب زاده 
30/5/82
............

*******
سروده های انقلاب
 محسن رجب زاده



تقدیم به ترانه موسوی جان شیفته ای که در مرداد ماه توسط اطلاعات سپاه دستگیر وبعد از تجاوز وحشیانه و دسته جمعی پیکر نازنبنش را در حالی که زنده بود در جاده کرج قزوین سوزاندند


به نام نامی مردم به نام آرمان و آرزوهای طلايی رنگ و نورانی
به توای دشمن مردم آی خونخوار
آی جلاد
منم من دختری آزاده از ایران
من  ترانه
یک نشانه از هزار بی داد
گر به خشم دامنم آلوده اید
یا که از ترس پیکرم سوزانده اید
چه توانید کرد با رقص بین باد و تنم
می برد هر سو بی گمان خاکسترم
هم ز خاکستر، هم از خون ندا
می رسد هر دم به گوش آوای ما
ای وطن
آزاد و از بند رها می خواهمت

20 مرداد ماه 1388
تقدیم به ترانه موسوی



**************
سروده های انقلاب
اشعاری از محسن رجب زاده

عشق
از کودکی خود عشق را دیده ام
من عشق را دیده ام در درد  کارگر
من عشق را دیده ام در درد رنجبر
از درد کارگر از رنج رنجبر سودها برده اند دستان همچو پر
من عشق را دیده ام در دستان زبر و سخت
من عشق را دیده ام در پای روی تخت
من عشق را دیده ام در سر کنار دار
یا مرگ دلاوران در گور خاوران
من عشق را دیده ام
در کوچه های عشق تارها تنیده ام

سالگرد کشتار زندانیان در تابستان 67
 *****
بازگشت

ز پنهان گاه زندانهای خاموش و خزان دیده
 بسویت باز خواهم گشت
تو را با دست سوی خویش خواهم خواند    
 تو را فریاد خواهم کرد
من اکنون قطره های ریز اشکی را
که از هجران من چون بال زنبوران می ریزند
بروی غنچه چشمان تو احساس خواهم کرد
من اسفنج کبود ابر را لمس خواهم کرد
و زان آبی بروی آتش هجرانت خواهم ریخت
سپس آهنگ دیدار تو خواهم کرد
من از تاریکی زندان و از تنهایی سلول
سخن آغاز خواهم کرد
من از پاها  بروی تخت
من از قبر و قیامت ها سخن آغاز خواهم کرد
من از یاران از آن یاران بی باک کنار دار
من از لیلا خشایارها من از بابک غفوریها
و از ان یاوران  مردم دردمند
سخن آغاز خواهم کرد
سخن اغاز خواهم کرد
شهریور 62  انفرادی گوهر دشت

 ******
چه می گویید؟

چه می گویی
زمستان رفت واینک از پی اش بهار آمد
چه می گویی
صدایی گر شنیدستی صدای زجه سرما و دندان است
صدایی گر که می آید
صداهایی چه دلگیر است
صدای مرده خواران فرومایه به نخجیر است
صدای غرش شلاق و زنجیر است
معلم را به جرم داشتن دندان و بی نانی
به مسلخ می برند امروز

*******************************
******************
**********
******

گفتمان سیاسی اجتماعی