Saturday, December 3, 2011

دسامبر 2011

در

گفتمان سياسی اجتماعی

زمان : شنبه ساعت 20.00 به وقت اروپای مرکزی، نیویورک 14.00 و

تهران 21.30

Paltalk

All rooms , All Languages, Iran, Iran Goftemaan Siasi Ejtemaee

*************************************************************

دسامبر 17

"نفت, تحولات آن و نقش امپریالیزم در ایران"

با پویان

چگونگی شکل گیری انحصارات نفتی و فرویاشی آنها بدون شک گویای روشنی از یک تحول تاریخی در جهان سرمایه داری و نحوه عملکرد آن میباشد .از این رو که این تحولات در بستر نظام سرمایه داری و دوران امپريالیزم شکل گرفته , لذا شناخت این دوران و مختصات آن جهت یک شناخت علمی که بر اساس قانون ارزش ودر محور تحولات تاریخی در انباشت و فرم های آن باشد, مورد بررسی قرار میگیرد....

فایلهای صوتی سخنرانی

موزیک

1 2

سوال و جواب

1 2 3 قسمت آخر

شعر نفت سياه از پروانه قاسمی

موزیک پایانی


*************************************************************************************

12 دسامبر

"آیا غرب خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی است؟"

با الیجان

****************************************************

2 دسامبو

ایران و تحولات منطقه

بحث عمومی

Wednesday, November 9, 2011

نوامبر- 2011


در

گفتمان سياسی اجتماعی

زمان : شنبه ساعت 19.00 به وقت اروپای مرکزی، نیویورک 14.00 و

تهران 20.30

Paltalk

All rooms , All Languages, Iran, Iran Goftemaan Siasi Ejtemaee

*************************************************************

26 نوامبر

امروز برنامه سخنرانی در گفتمان

نیست

**************************************

19نوامبر

شورشهای مردمی در

کشورهای خاورميانه

با

عزت مصلی نژاد


فایلهای صوتی

1 2 3 4 5 6

موزیک

در تاریخ 17 دسامبر ۲۰۱۰ در تونس پایتخت کشور تونس اتفاقی‌ رخ داد که به صورت نخستین جرقّه‌یی‌ در آمد که سراسر خاورمیانه را در آتش شورش فرو برد. جوانی ۲۶ ساله به نامه محمد البوعزيزي خود را درمیدان عمومیِ شهر به آتش کشید. این واقعهٔ به تظاهراتی عمومی‌ دامن زد تا جائی‌ که در عرض ۲۸ روز رئیس جمهور را از کشور فراری داد. این موضوع به قیامهای مردمی در کشورهای عربی‌ دامن زد، تا جائی‌ که در عرضِ ۱۸ روز رئیس جمهور مصر حسنی مبارک را به استعفا مجبور کرد. دامنه‌ای قیام به جایی رسید که منجر به سرنگونیِ رژیم قذافی و کشته شدن او توسط شورشیان گردید. این قیام هم اکنون در سوریه لیبی وبحرین با شدت ادامه دارد. در این برنامه پسّ از بررسیِ ریشه‌های تاریخی‌ این شورش ها، ویژگیهای مشترک این قیام ها با توجه به نقش بنیاد گرایان مذهبی‌ در آیندهٔ منطقه بررسی خواهد شد.

عزت مصلی نژاد

فعال در مرکز حمایت از قربانیان شکنجه کانادا

و

نويسنده

کتاب

زير چاپ

بازگشت بیرحمانه خدايان

Ezat Mossallanejad holds a Ph.D. degree in Political Economy. As a victim of torture in Iran, Ezat escaped to Canada in 1985. In Montreal, he was a founding member of the Iranian Cultural and Community Centre. In Toronto, he worked as a Refugee Policy Analyst with the Jesuit Refugee Service-Canada. At present, Ezat works as a full-time Counsellor and Policy Analyst with the Canadian Centre for Victims of Torture (CCVT). He is a member of the Editorial Board of Refugee Update and is presently on the Board of the Canadian Centre for International Justice (CCIJ). Sleeping Giant Productions has made a documentary about Ezat’s experience of torture which has frequently been broadcast by Vision TV.
Ezat was the Chair of the Board of Culturelink and is on the Board of the Canadian Centre for International Justice.
He is the author of four books in Persian and two books in English: Torture in the Age of Fear, Seraphim Editions, Canada 2005; and Political Economy of Oil, Criterion Publication, New Delhi, India 1986.
In his mission to protect refugees and survivors of torture, he has travelled to different countries including USA, Mexico, Rwanda, Switzerland, Austria, Nigeria, Uganda, Thailand, India and Cyprus. His book, Torture in the Age of Fear, was published in September 2005

*******************************************************************************************************

12 نوامبر

سينماگران و زندانيان جمهوری اسلامی

گروگان های سياسی يا زندانيان سياسی

با

بصير نصيبی

سينماگر ومنقد سينما

فایلهای صوتی

1 2 3 4

موزیک

سینماگران وزندان های حمهوری اسلامی

گروگان های سیاسی یا زندانی های سیاسی؟!

کار نامه ننگین تمام عمرج. اسلامی با قتل ، زندان ، اعدام ،ترور همراه بوده است، با دید بسته وارتجاعی نظام اسلامی زنان خانواده سینما در خدمت فساد نظام پیشین وشایسته ملامت وتحقیر بودند، زندان وشکنجه برای زنان سینما که در نظام پیشین کار میکردند از همان سالهای نخستین استقرارج. اسلامی اعمال می شد اما بعدا ووقتی خودشان نیاز به سینمای تبلیغاتی داشتند با فرمان فتوا گونه اما م، محسن مخملباف سینمای اسلامی پاک را بنا نهاد. هر چند سینماگرانی که در این نظام رشد داده شده بودندمدتی از تعرض مصون بودند.اما به تدریج که ج. ا.براوضاع مسلط شد سختگیری وفشار بر خانواده سینما را از سر گرفت بسیاری از زنان سینمای ج. اسلامی به جرم های واهی ممنوع الشغل شدند ، شرکت در میهمانی های طاغوتی ، شنا در استخر مشترک با مردان، و...مواردی دیگراز این دست بازیگرانی را که به همه بازی های ج. اسلامی هم تن داده بودند مثل فاطمه معتمد آریا ویا نیکی کریمی را هم بی نصیب نگذاشت ،در مورد سینماگران هم سانسور اسلامی اکثر فیلم های ج. ا را از محتوای اولیه اش دور کرده است اما مدتی است که اینها علاوه بر اعمال سانسور به شدیدترین شیوه وآمیخته با دید ارتجاعی وعقب مانده وپوسیده 1400 سال پیش، زندان وشلاق .بازداشت راهم به رفتار های انسانی!/ اسلامی خود افزوده اند. فیلمسازان ،بازیگران، تهیه کنندگان سینمای جمهوری اسلامی که سالها ست تسویه شده اند وآن ها که مانده اند اکثرا نهایت خواستهایشان اگر هم بخواهند خودشان را مترقی معرفی کنند از حد وحدود رفرمیست های داخل نظام فراتر نمی رود،اما میخواهند اینها را هم وادار کنند که همه زیر عمامه رهبر که خودشان او را رهبر فرزانه دانسته بودند بخزند و باند مغلوب نظام وحمایت از آن را فراموش کنند. اما وضعیت سینماگران مرتبط با جناح به اصطلاح اصلاح طلب که مورد پسند مقامات امنیتی/ سینمایی باند غالب نیستند واحکامی برایشان صادر می شود وبعد حکم را به راحتی تغییر می دهند واصولا رفتار با آنان هیچ ربطی با زندانیان سیاسی که در سیاهچال های نظام مافیایی زیر شکنجه هستند ویا سر به نیست می شود ویا روزی چند تایشان اعدام می شوند بدون این که حتا یک نفر در جریان محاکمه قلابی آنان باشد ندارد . اینها در حقیقت گروگان سیاسی هستند نه زندانی سیاسی ما در این برنامه به یاری شرکت کنندگان این مسئله را از زوایای مختلف می شکافیم با امید که با هوشیاری بیشتر با شگر دهای آخوند های مکار مقالبه کنیم.

*********************************

*********************

5 نوامبر

خيزش های اخير و چشم انداز سوسياليزم

بحث عمومی

Tuesday, November 8, 2011

شعری از غاده السمان


شعری از غاده السمان

شاعری از سوریه

با صدای دوست عزیز آرنیکا


برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم ... بدوزمش به سق

... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،

برچسب فاحشه می‌زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم



Thursday, November 3, 2011

Archive




سینماگران وزندان های حمهوری اسلامی

سینماگران وزندان های حمهوری اسلامی

گروگان های سیاسی یا زندانی های سیاسی؟!

کار نامه ننگین تمام عمر ج. اسلامی با قتل ، زندان ، اعدام ،ترور همراه بوده است، با دید بسته وارتجاعی نظام اسلامی زنان خانواده سینما در خدمت فساد نظام پیشین وشایسته ملامت وتحقیر بودند، زندان وشکنجه برای زنان سینما که در نظام پیشین کار میکردند از همان سالهای نخستین استقرارج. اسلامی اعمال می شد اما بعدا ووقتی خودشان نیاز به سینمای تبلیغاتی داشتند با فرمان فتوا گونه اما م، محسن مخملباف سینمای اسلامی پاک را بنا نهاد. هر چند سینماگرانی که در این نظام رشد داده شده بودندمدتی از تعرض مصون بودند.اما به تدریج که ج. ا.براوضاع مسلط شد سختگیری وفشار بر خانواده سینما را از سر گرفت بسیاری از زنان سینمای ج. اسلامی به جرم های واهی ممنوع الشغل شدند ، شرکت در میهمانی های طاغوتی ، شنا در استخر مشترک با مردان، و...مواردی دیگراز این دست بازیگرانی را که به همه بازی های ج. اسلامی هم تن داده بودند مثل فاطمه معتمد آریا ویا نیکی کریمی را هم بی نصیب نگذاشت ،در مورد سینماگران هم سانسور اسلامی اکثر فیلم های ج. ا را از محتوای اولیه اش دور کرده است اما مدتی است که اینها علاوه بر اعمال سانسور به شدیدترین شیوه وآمیخته با دید ارتجاعی وعقب مانده وپوسیده 1400 سال پیش، زندان وشلاق .بازداشت راهم به رفتار های انسانی!/ اسلامی خود افزوده اند. فیلمسازان ،بازیگران، تهیه کنندگان سینمای جمهوری اسلامی که سالها ست تسویه شده اند وآن ها که مانده اند اکثرا نهایت خواستهایشان اگر هم بخواهند خودشان را مترقی معرفی کنند از حد وحدود رفرمیست های داخل نظام فراتر نمی رود،اما میخواهند اینها را هم وادار کنند که همه زیر عمامه رهبر که خودشان او را رهبر فرزانه دانسته بودند بخزند و باند مغلوب نظام وحمایت از آن را فراموش کنند. اما وضعیت سینماگران مرتبط با جناح به اصطلاح اصلاح طلب که مورد پسند مقامات امنیتی/ سینمایی باند غالب نیستند واحکامی برایشان صادر می شود وبعد حکم را به راحتی تغییر می دهند واصولا رفتار با آنان هیچ ربطی با زندانیان سیاسی که در سیاهچال های نظام مافیایی زیر شکنجه هستند ویا سر به نیست می شود ویا روزی چند تایشان اعدام می شوند بدون این که حتا یک نفر در جریان محاکمه قلابی آنان باشد ندارد . اینها در حقیقت گروگان سیاسی هستند نه زندانی سیاسی ما در این برنامه به یاری شرکت کنندگان این مسئله را از زوایای مختلف می شکافیم با امید که با هوشیاری بیشتر با شگر دهای آخوند های مکار مقالبه کنیم.

Friday, October 28, 2011

اکتبر-2011


در

گفتمان سياسی اجتماعی

زمان : شنبه ساعت 19.00 به وقت اروپای مرکزی، نیویورک 13.00 و

تهران 21.30

Paltalk

All rooms , All Languages, Iran, Iran Goftemaan Siasi Ejtemaee

*******************************************************

شنبه29 اکتبر

" نقش روشنفکران در مبارزات اجتماعی"
با

قسمت دوم

website جابر کليبی: http://www.djaber-ka-parvaneh-gh.com

1 2 3 4 last part

Music and poem

شعر از دست رفته ازتناور

*************************************************

شنبه 22 اکتبر

جنگ افروزی و دولت سازی

دولت اسراييل و وابستگی اجتمايی اقتصادی آن به جنگ

با

پويان

فايلهای صوتی

1 2

فايلهای صوتی در مورد قذافی-اسراييل

1 2 3 4َُِ

********************************************
فعال سياسی

شنبه15 اکتبر

ميزگرد

بهار عربی

و

آينده جهان سرمايه داری

با

يونس پارسا بناب

استاد دانشگاه

عبدی جوادزاده

استاد علوم سياسی دانشگاه بين المللی فلوريدا

فايلهای صوتی

سخنرانی

يونس پارسا بناب .1 2.عبدی جوادزاده

پرسش و پاسخ

1 2 3 4

برای خواندن مقالات روی اين لينک ا

کليک کنيد

******************************************************

شنبه8 اکتبر

" نقش روشنفکران در مبارزات اجتماعی"
با
جابر کليبی
فايلهای صوتی
1 2 3 4 5
فايلهای موزيک و شعر

********************************************************

شنبه 1 اکتبر

" تاريخ نويسی - تحريف تاريخ- به سبک وزارت اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی

با

محمود آذری

يکی از فعالين طيف راديکال هوادار سازمان چريکهای فدايی خلق

فايلهای صوتی

1 2 3 4

موزيکهای پخش شده

1

اطلاعات در مورد کتاب
چريکهای فدايی خلق

جلد 2

در سايت

www.iran-archive.com

Tuesday, October 18, 2011

The Wall Streetشعر



وال ستریت خیابان من است.

در وال ستریت ، ضربان قلب من تند تند فریاد میزند.

وال ستریت جایگاه معشوق من است.

یاد اکچا ببما افتادم

ویکتور خارا،،،

در اکچا ببما آقایان یادتان هست؟

گربه ها را حتی اعدام میکردند....

یاد شعر و ترانه جاده‌ ایرج جنتی عطایی افتادم

جادّه ، خیابان فریاد میزنه .

بیاا،،،،بیاا،بیاا

از اینجا تا وال ستریت، هر دستی‌ آهنگ خواستن را می‌نوازد

خواستن نه‌ گفتن به امپریالیسم

یاد ترانه چیو بلا افتادم،

یاد ترانه ترسی چاپمن افتادم

اینجا صدای میآيد صدای انقلاب میاید

اینجا سرمایه دار به رعشه می‌افتد.

اینجا سرمایه دار به زانو می‌افتد.

اما در وال ستریت زیباترین ترانه‌ها خوانده میشود،

بر خیز‌ای داغ لعنت خورده

دنیای فقرو بندگیست

جوشیده خاطر مرا برده....

در وال ستریت ترانه همبستگی‌ خوانده میشود

ترانه انقلاب...

نقش نفت در مناسبات جهانی

نقش نفت در مناسبات جهانی

سخنرانی سيروس بينا

فايلهای صوتی






وال ستریت خیابان من است.

در وال ستریت ، ضربان قلب من تند تند فریاد میزند.

وال ستریت جایگاه معشوق من است.

یاد اکچا ببما افتادم

ویکتور خارا،،،

در اکچا ببما آقایان یادتان هست؟

گربه ها را حتی اعدام میکردند....

یاد شعر و ترانه جاده‌ ایرج جنتی عطایی افتادم

جادّه ، خیابان فریاد میزنه .

بیاا،،،،بیاا،بیاا

از اینجا تا وال ستریت، هر دستی‌ آهنگ خواستن را می‌نوازد

خواستن نه‌ گفتن به امپریالیسم

یاد ترانه چیو بلا افتادم،

یاد ترانه ترسی چاپمن افتادم

اینجا صدای میآيد صدای انقلاب میاید

اینجا سرمایه دار به رعشه می‌افتد.

اینجا سرمایه دار به زانو می‌افتد.

اما در وال ستریت زیباترین ترانه‌ها خوانده میشود،

بر خیز‌ای داغ لعنت خورده

دنیای فقرو بندگیست

جوشیده خاطر مرا برده....

در وال ستریت ترانه همبستگی‌ خوانده میشود

ترانه انقلاب...

Thursday, October 13, 2011

ليست کتابها و اشعار

********************************************************************

سروده های پروانه قاسمی


**********************************************************

شعر زمستان گذشت

از

فرهاد فردا

******************************************

سروده های پروانه قاسمی

فریاد

فریاد ما

صدای هزاران انسان به خون کشیده شده طی سی سال رژیم اسلامیست

فریاد ما

صدای کودکان گرسنه است

فریاد ما

صدای مادران داغ دیده است

فریاد ما

صدای زنان قهرمان این دیار است

فریاد ما

صدای جوانان در خون تپیده است

فریاد ما

صدای کارگران کارخانه هاست

فریاد ما

صدای همه زحمتکشانیست که آزادی می خواهند

فریاد ما

صدای دادخواهیست

فریادما فریاد آزادیست فریاد رهایست

پروانه قاسمی 24 ژوئن 2009

Ghassemi2@yahoo.ca



طناب دار

زآن طناب داری که بر گردنش بود

پرسیدم آخرین کلامش چه بود؟

گفتا به ظلم ظالمان دشنام می داد

پرسیدمش چگونه روزگاری ست؟

گفتا ظالمان ظلم میرانند

روزگار سیاه و تلخی است

بیگناهان بر دار، نادانان در کارند

کودکان بر دار کودکان بر دار

ابلهان در تماشای جنایات هلهله سر می دهند

ظالمان غدار جنایت پیشه

ابلهان خود جانیانند خود ظالمانند

وای بر من وای بر تو وای بر ما...

***

مادران داغدار ضجه می کشند

کودکان بر دار، مردان وزنان برخاک

تا این ظالمان خون آشام بر کارند

همه جا دار دار دار

برکوی وبرزن خون می بارد

همه جا دار دار دار

وای بر من وای بر تو وای بر ما باد

باید شورشویم سیلی شویم

بروبیم تعفن را از درو دیوار این دیار سیاهی

تا روشنایی به تابد تا روشنایی به تابد ...

پروانه قاسمی 05/10/2011 ghassemi2@yahoo,ca

Tuesday, October 11, 2011

مقالات


1.

عبدی جوادزاده
و
پويان


War Making and State Making: The State of Israel and Its Socioeconomic Dependence on War
A century ago, Europeans might have congratulated themselves on the spread of civil government throughout the world. In our time, the analogy, between war making and state making on the one hand, and organized crime on the other, is becoming typically more apt.
Charles Tilly
Israel is highly militarized and it is per capita basis, the most militarized nation in the world. It thinks of itself in a perpetual state of war. Since 1967, it has continuously occupied the West Bank and the Gaza Strip. It has defied more U.N. resolutions than any other country in the world. Its heads of state and political leaders are apprehensive about travelling due to fear of getting arrested for alleged war crimes.
Related Theories
To begin the author has used Jeffery Reiman’s Pyrrhic Defeat Theory to explain how Israel’s failure to create real peace with its neighbors and specifically Palestinians has really meant a victory for the state that looks into war as the only viable political and economic alternative.
Pyrrhic defeat theory—winning through losing or success through failure— is a concept developed by Jeffery Reiman in order to demystify the maladies of the American criminal justice system. His objective is to explain the reasons why the American criminal justice system has failed in reducing crime and in the disproportionate imprisonment of minorities, and the high rates of incarcerations without serious results. He argues that all institutions that make up the American criminal justice system, including the court system, are designed to fail; that such failure perpetuates the extant social stratification in both realms of political power and economic gain and maintains the extant class hierarchy (Reiman, 2004). Through my research on the subject of Israeli militarism<!--[if !supportFootnotes]-->[1]<!--[endif]-->, I have encountered the same type of policy making as far as maintaining a rationale for Israel to continue its policy. The state of Israel’s policy in relation to its neighbors has failed over and over again in terms of creating long-term or short-term peace.
Before getting into specific cases of war and a culture of war the author will explain what it means by Pyrrhic victory, Pyrrhic defeat and achieving success through failure.
Pyrrhic victory is defined as a victory in which the winning side has lost so much—military equipment, soldiers, high ranking officers, money, and allies—that it really amounts to a defeat because so many resources have been relinquished. For example, a territory was gained and the enemy was conquered, but nearly the entire winning army—soldiers and arms—were lost. Furthermore, it has cost the winning side a tremendous amount of resources to point of irreparability. It is essentially losing everything through a victory or success.
Pyrrhic defeat, however, is the opposite. In this case we have victory through failure. While it seems that Israeli effort to create peace in the Middle East has failed, the effort however, has had tremendous gains in rationalizing Israeli political and military expenditure in maintaining a culture of constant threat to the lives of people and therefore national security. So the unresolved conflict between Palestine and Israel, Iran and Israel, and Syria and Israel, are all failures. In essence it is the Israeli failing in its mission to bring peace with its neighbors. Policies to resolve these conflicts have failed, but Israel is unwilling to give up militarism as a solution because it has gained so much politically and financially. But the question is how does Israel put forth a convincing argument to perpetuate this policy of war and militarism. To answer this question Lewis Coser’s theories of how conflict serves to maintain a society functional become useful.
Coser paraphrases Georg Simmel on boundaries set through conflict: "Conflict sets boundaries between groups within a social system by strengthening group consciousness and awareness of separateness, thus establishing the identity of groups within the system (p.87). This is how conflict with an out-group increases internal cohesion. "A state of conflict pulls the members so tightly together and subjects them to such uniform impulse that they either must get completely along with, or completely repel one another. This is the reason why war with the outside is sometimes the last chance for a state ridden with inner antagonisms to overcome these antagonisms, or else to break up definitely." (p.88). Group boundaries are established through conflict with the outside, so that a group defines itself by struggling with other groups. Further, as Simmel adds, outside conflict will strengthen the material cohesion of the group and increases centralization.
Coser states that "conflict makes group members more conscious of their group bonds and increases their participation. Outside conflict has the same effect; it also mobilizes the group's defenses among which is the reaffirmation of their value system against the outside enemy."
To confirm this, Charles Cooley writes: "You can resolve the social order into a great number of co-operative wholes of various sorts, each of which includes conflicting elements within itself, upon which it is imposing some sort of harmony with a view to conflict with other wholes. (Charles Cooley, Social Process, p. 39.)
Additionally Freud observes that "Hatred against a particular person or institution might operate in just the same unifying way, and might call up the same kind of emotional ties as positive attachment." (Sigmund Freud, Psychology and Analysis of the Ego, p. 53.).
Coser sums up by stating: "Indeed, a sect, engaged in intense conflict with the surrounding world of the "damned," may have strong cohesion that each member of the group participates in the exercise of control tasks and that there is no need for centralization of these tasks in the hands of a few."
Charles Tilly: War Making as State Making
Charles Tilly hoped that his theory on war making and state making would "explain the current looming presence of military organization and action throughout the world." Although it would be quite difficult to apply this theory to all nations of the world, certainly a few qualify. The state of Israel, as the reader will come to discover, surely qualifies as one of such states. In fact, it may be a perfect case for Tilly's concept of "the interdependence of war making and state making; war makes state."
According to Tilly, there are two types of protection, a legitimate protector, one that shields the threat, the enemy; and the other, which produces both the danger and the protection. For the latter, the illegitimate protector, is in his words, a 'racketeer.' p. 244. So for some states the claim of protection often qualifies as racketeering:
"To the extent that the threats against which a given government protects its citizens are imaginary or are consequences of its own activities, the government has organized a protection racket. Since governments themselves common only simulate, stimulate, or even fabricate threats of external war and since the repressive and extractive activities of governments often constitute the latest current threats to the livelihoods of their own citizens, many governments operate essentially the same as racketeers." p. 244.
What do states do? Under the general heading of organized violence, the agents of states characteristically carry on four different activities, according to Charles Tilly:
1. War Making: Eliminating rivals outside the territories
2. State Making: Eliminating rivals inside the country
3. Protection: Eliminating the enemies of their clients

4. Extraction: Acquiring the means of carrying out the first three activities--war making, state making, and protection.
The uses of violence produce characteristic forms of organization. War making builds armies, navies, and supporting services. State making produces instruments of surveillance and control within the territory. And protection relies on the organization of war making and state making but adds to it a bureaucratic system by which the protected calls forth the protection that was due. These would be the courts and the representative assembly, in this case the Knesset.


Defining Militarism


Before proceeding with the state of militarism in Israel a precise definition of militarism is necessary. Here the author will use C. Enloe's definition to clarify what is meant by militarism when used in terms of a social context: "

"Militarism is a step-by-step process by which a person or a thing gradually comes to be controlled by the military or comes to depend for its well-being on militaristic ideas. The more militarization transforms an individual or a society, the more that individual or society comes to imagine military needs and militaristic presumptions to be not only valuable but also normal." (p. 3)

C. Lutz pays more attention to militarization of a society and its hegemonic legitimacy on social consequences, when he claims,
"Militarization is simultaneously a discursive process, involving a shift in general societal beliefs and values in ways necessary to legitimate use of force, the organizations of large standing armies and their leaders, and the higher taxes or tribute used to pay for them. Militarization is intimately connected not only to the obvious increase in size of armies and resurgence of militant nationalisms and militant fundamentalisms but also the less visible deformation of human potentials into the hierarchies of race, class, gender, and sexuality." (p. 723.)
It feels as if it is constantly under threat and keeps itself at not a defense mode but an attack mode. It has invaded Lebanon, bombed Syria, and devastated the Gaza Strip through what was called by the Israeli military, "Operation Cast Lead." So by and large political achievement vis-a-vis its neighboring countries will have to come through war and not negotiations. This makes peace through concessions or peace talks quite possibly the one thing that Israeli state does not have in mind, for it thinks of reaching peace through negotiations as not an achievement but a military defeat. Because Israel's military has been tied to its politics, economy, international relations, and even culture.
According to Medeline Adelman, "In Israel boundaries between the military and society are highly permeable even ambiguous." p. 4. It is commonplace to hear Israel referred to as a "nation of soldiers" or a "people in uniform". (p. 5). Militarism necessitates that an “entire society become permeated with and built according to military values and priorities...living in a militarized society obfuscates any presumed distinction between being at war and not at war. In a militarized society, one is always oriented toward war." (p. 7).
According to Ben-Eliezer, "the origins of Israeli militarism lie in the methods and practices which developed in the military realm during the decade leading up to the establishment in 1948 of the Jewish state of Israel" (p. 19).
Early analysis of Israeli militarism emphasized the balance between the military and civil society or Israeli society's ability to shift between crisis and 'routine time.' Israel's constant readiness was coined during 1991 Gulf War: "We have become accustomed to the 'emergency routine'...people are born into it... [And] have never known a routine other than the emergency routine." (p. 266.).
Adelman notes the culture of militarism and how the public in its everyday life deals with various realms of militarism without necessarily being aware. "Public is educated for militarism through a variety of rites (e.g. parades) and sites (e.g. museums) resulting in the naturalization of militarism. This makes it impossible to asses any social or political or economic side of Israeli society without an analysis of the normalization of the militarism that pervades Israel..." and consistent with that conscription is a way to society and not just the military. "Military service is not only a pathway to manhood, friendship, employment, and citizenship but also to political power." p.8.
Military and the Political Economy

an be exposed by comparing its military expenditure as a proportion of its total spending to the expenditure of other countries with active militaries. An analysis by Adva Center (2002) notes that in 1997 the Israeli Defense Force received one-fifth of the central government's expenditure. During the same period, according to Adelman, the U.S. spent 16.3% and the United Kingdom invested 7.1%. In 1998, Israel's known military expenditure was 8.7% of the country's GDP. During the same period, the U.S. military expenditure reached 3.2% of U.S. budget. (p. 1127).

There was an effort made by the Israeli government to change the context of the problem of Palestinians and Israelis by not allowing Palestinians to return to Israel after the independence war. This changed the scope of the conflict to an internal conflict. As Yorum Peri puts it:
"The externalization of the national problem turned the conflict from an internal conflict between Jews and Palestinians living in one political entity, to an inter-state conflict between the state of Israel and its Arab neighbors. It released Israeli society from the need for serious investment in coexistence and in the creation of a socialist society with civil society and minority rights. The alternative to building a socialist society was a nationalistic policy based on military strength and militaristic policy." (p. 230).
Thus the Israeli-Arab conflict was perpetuated, leaving only the military option. And based the
explanation given by Shulmati Carmi and Henry Rosenfeld, the model of Israeli militaristic nationalism
is comprised of three components:
1. Central strength of state and government bureaucracy
2. Foreign Aid, Germany first for compensation of Holocaust and U.S. aid later
3. Militarism as main policy of defense of state interests, and the preoccupation with military superiority and war as the main regional politics. (p. 12).
According to Shimshon Bichler, dominant economic forces are defense contractors. So there is a connection between the structural changes in the market, and the increase in defense spending. In Israel a separation developed between big economy which included six main holding companions with a high degree of unity and homogeneity, and that of the small economy, the disunited sector, whose gains and investments are decentralized. Since 1957, according to Bichler, large groups of the dominant capital or big economy have been performing in a manner clearly contrary to the rest of the business sector or the small economy. It is almost the same process as their counterparts in the U.S., moving to high activity in defense trade and development. This has resulted in the growth of the national defense expenditure. (Shimshon Bichler, The Political Economy of Defense Expenditure in Israel. Doctoral Dissertation, The Hebrew Univ. of Jerusalem , Jerusalem 1991, in Carmi. p. 33.
According to Eliezer, most studies tend to focus on the army's integrative mission, ignoring its instrumental role of wielding the means of organized violence.
"The question that should be asked is whether it makes sense to view the nation-in-arms as a functional mechanism for avoiding military coups, as a response to needs of survival, or as a means of modernizing; perhaps it should be seen as a political means that conscious political actors use to legitimize the idea of solving political problems by military means through the attempt to make the business of the military the preoccupation and concern of the entire nations." (266).
An example of the cultural legitimation of construction of nation-in-arms is when "Mapam (left wing opposition party) opposed a traditional army in the Knesset and argued that such an army would produce a militaristic technocrat elite estranged from the nation's needs. As an alternative, Mapam proposed a militia strongly resembling the forces of the pre-state period that would draw its strength from the people, not the state bureaucratic apparatus that operated by law and fiat." (270).
Eliezer: The Israeli Defense Force stated in the beginning in 1950:
"the army's help...will teach the new immigrant that the army and the uniform he sees are in fact his...the army's help is further proof that the soldier is really right-hand of the civilian." So the army was not recognized as its normative function, an instrument of violence in Israel, but had received a civil image of an intimate friendly force. This was reflected in news papers with article with titles like "Soldiers Take Good Care of the Kids," "Female Soldiers Teach Hebrew," etc.
The army was involved in civilian tasks, just as the new immigrant, would later play a role in the military...A four-tier military was created: a career army, as well as a regular army, the reserves, and the border settlements.
In 1955, Ben-Gurion declared that "security is not possible without immigration...security means settlements...the conquest of the sea and air. Security is economic independence, it means fostering research and scientific ability...voluntarism of the population for difficult and dangerous missions." (Knesset Protokol, Nov. 1955) in Eliezer p. 276.
An effort was deliberately made to put Israel in permanent state of fighting the enemy. This was specifically the work of chief of staff, Yigael Yadin in 1952. His idea was a "nation in arms." The mass maneuvers blurred the distinction between two types of time: Peace and war.
Eliezer examines the way in which the state of Israel constructed an ethnic population into a fighting nation, a nation in arms. This is how Ben-Gurion put in 1955: "I have been a Zionist all my life and I do not deny the existence of Israel, heaven forbid...but...even the English nation was not a nation...but was composed of different tribes...fighting another. And only after a development of hundreds of years did they become a nation...we do not have hundreds of years, and without the installment of the army...we will not soon be a nation...we must guide the progress of history, accelerate it, direct it,...
"Like it or not, ours is militaristic society par excellence. This militarism is the central organizing principle around which Israeli society revolves, works, determines its boundaries, its identity and the accepted rules of the game." Quoted in Baruch Kmmerling.
So militaristic thinking has become the unreflective taken-for-granted state of mind that pervades Israel's civil institution. According to Michael Feige.
In 1956, according to Eliezer, "Ben-Gurion in a military ceremony said the soldiers had "stretched out a hand to King Solomon" and that the occupied areas would become part of Israel, part of "the Third Jewish Kingdom." the message was replete with biblical expressions and images, including a quotation from the Song of the Sea, which warns other nations that Israel is strong and triumphant because the Lord is with them. Thus, the nation's past, or its interpretation of the past, was also mobilized in order to justify war and conquest. (p. 283).
Therefore, Israel, as an ethnic population was built as a nation in constant war which has had to protect itself militarily to the unknown future. It has truly been, based on this notion, a nation-in-arms. This constitutes Israel as a nation to be seen as a form of militaristic body characterized by the attempt to turn the affairs of the military and the imminence of war into the business of the whole population, making them the nation's occupation and concern.(Eliezer p. 283). Israel is a nation-in-arms as a nation in which the population was constructed as a fighting nation, not for the sake of a liberal democracy but for the purpose of war.
Israel is not a country of a high degree of manpower mobilized for war but a nation-in-arms as a mechanism composed of both rational and spiritual elements. This diminishes the line between civilian and military institutions making them merge into each other as one solidified entity. So the business of war becomes something inherent with the identity of the country as something completely normal. Through this rationale, according to Eliezer, "a cultural condition is created where war is legitimate and necessary." (284).
In Israel there are social institutions "that are located on the seam between the civil and the military and function to fuse the two spheres into one entity." One such institution is the "Galei Zahal, a radio station staffed by both the civilians and soldiers; voluntary associations , like the Civil Guard that de-emphasize the difference between the soldier and the citizen and between the civilian support and military's frontline; and Keren Libi, a fund for raising money from the public for the army. (284).
Although there have been some changes in the past few years, one could still find many more examples in Israel of social institutions and arrangements that contribute to a situation in which the entire nation is preoccupied with matters pertaining to the military--organized means of violence-- and places this preoccupation at its center. "Israel's reserve system is not just an example of the country's innovation; it is also catalyst for it. Because hierarchy is naturally diminished when taxi drivers can command millionaires and twenty-three-year olds can train their uncles, the reserve system helps to reinforce that chaotic, antihierarchical ethos that can be found in every aspect of Israeli society, from war room to classroom to boardroom." (p. 50)
In Israel, one's academic post is somehow less important than the military past. One of the questions asked in every job interview is, where did you serve in the army? (p. 69).
Conclusion:
Given the state of affairs in Israel and its militarization as the only way to survive politically once can come to the conclusion that a viable peaceful coexistence between Israel and Palestine is close to impossible. Will there be peace between the two states or will this war perpetuate into the far future? Here I have demonstrated that since militarization and war is the only alternative for the current state of Israel leaving peace negotiations in the hands of the state is akin to a perpetual state of war. Therefore, peace will only come with a complete change of the state by the Israeli population. It will be up to the people of Israel in a direct manner, to do an overhaul of the state and force peace through a new set of rules; rules that the new state will have to abide by. As Yagil Levy (2011) puts it: "The public acts as a constraint on elites who would otherwise be more willing to use force. Politicians and commanders internalize these sentiments and adjust the military to function in accordance with these attitudes in a way that may increase the thresholds for the use of violence." (Levy, p. 69).
"Your beloved Israel is addicted. It is addicted to occupation and aggression, and someone has to wean it from these addictions. Like any other junkie, it is incapable of helping itself. Thus the job falls to you."
The new arms deal between the U.S. and Israel to provide 20 new F-35 Joint Strike Fighter jets is well in line with a policy that has continued for decades. It depicts an important aspect of not just American foreign policy but more related to this paper Israel's fundamental need for militarism. This $2.75 billion deal is one of the largest arms deals between U.S. and Israel. According to Stephen Zunes, this is the "first part of a series of U.S. tax payer--funded arms transfers to Israel that is expected to total more than $30 billion over the next decade." This is while the 1976, Symington Amendment restricts U.S. military support for governments which develop nuclear weapons.
Israel has both a major domestic arms industry and an existing military force for more capable and powerful than any conceivable combination of opposing forces. If the real issue is to provide adequate support for Israeli defense, U.S. would not promise $3 billion in additional military aid. United States would simply promise to maintain military assistance to guarantee Israel's security needs. This would then decline if the peace process moves forward. Therefore, Israel's actual security and defense needs do not seem to be the problem.
Alexis de Tocqueville, in his book, Democracy in American, argues that: "War doesn't always give over democratic communities to military government, but it must invariably and immeasurably increase the powers of civil government; it must almost compulsorily concentrate the direction of all men and the management of all things in the hands of administration." There is however, quite a different trend for the past few years. As Peri puts it: "the claim that Israeli society is militaristic is being raised at a time when Israel is undergoing a process of demilitarization." (p. 14).
Although there have appeared stronger opposition to militarism and militarization of Israeli society, there does not seem to exist a consistent demilitarizing trend. Military expenditure has decreased to from 8.8% to 7.3% in a period of five years, from 2003 to 2008. So while the trend of militarization is on a decline the concept of the enemy and national security remain intact.
Recently there has been a wave of protest against Netanyahu and his government all over Israel. These protests have not only questioned the policies of the state toward Palestinians but also the economic plans followed by the Netanyahu. According to an article in the Ha'aretz, the protests transfer the center of power from the politicians to the public and for the first time the public is addressing social issues and not security, state, and the army. As Gideon Levy observes in this article, Netanyahu's government and "the entire political system are wobbling because those bastards changed the rules. Slinging mud at the protest, proposing empty solutions, heating up the conflict with the Palestinians and the security issue, all these are ploys for the survival of Benjamin Netanyahu and his government." (Gideon Levy, in Ha'aretz.com July 31, 2011).
Reference
Yagil Levy, "How Casualty Sensitivity Affects Civilian Control: The Israeli Experience," International Studies Perspectives, Vol 12, Issue 1, Feb. 2011, p. 69.
Uri Ben-Aliezer, "A Nation-in-Arms: State, Nation, and Militarism in Isreal's First Years," Comparative Studies in Society and History, Vol.37, No. 2, (Apr. 1995), pp. 264-285.
Baruk Kimmerling, The Interrupted System: Israeli Civilian in War and Routine, (New Brunswick, NJ: 1985).
Charles Tilly, "War Making and State Making as Organized Crime," in Power: A Critical Reader, ed. Daniel Egan and Levon Chorbajian, New Jersey: Pearson Education Inc. 2005.
C. Enloe, 2000, Maneuvers: The International Politics of Militarizing Women's Lives, Berkeley: Univ. of California Press. p. 3.
C. Lutz, 2002, Making War at Home in the United States: Militarization and the Current Crisis. American Anthropologist, No.104.
Y. Beilin, 1992. Israel: A Concise History. NY: St. Martin Press.
Yorum Peri, "The Radical Social Scientists and Israeli Militarism," Israel Studies, 2, Sep. 30, 1996.
Dan Senor and Saul Singer, 2009. Start-up Nation: The Story of Israel's Economic Miracle, NY: Twelve Hatchette Book Group.
Shulmati Carmi and Henry Rosenfeld, "The Emergence of Nationalistic Militarism in Israel," International Journal of Politics, Culture and Society, 3 (1), 1989.
Gideon Levy, "Dear American Jews, If you Love Israel--Criticize it," Ha aretz, Nov. 17, 2010.
Stephen Zunes, "New Arms Deal to Israel Stakes Militarism," Uruknet.info, Nov. 10, 2010.

<!--[if !supportFootnotes]-->



<!--[endif]-->



2.




يونس پارسا بناب

کشور لیبی در سراشیب تجزیه و درماندگی

در آمد




از دسامبر 2010 به این سو آمریکا و کشورهای "ناتو" با استفاده از برآمدن امواج بیداری و رهایی در کشورهای جنوب بویژه در خاور میانه و آفریقای شمالی ("بهار عربی") و با تظاهر به " حمایت از مردم" لیبی در صدد برآمدند که از رهبری شورشیان در لیبی حمایت کرده و بعد از "تغییر رژیم" آن کشور را نیز به لیست کشورهای اشغال شده از سوی رأس نظام جهانی سرمایه (آمریکا) اضافه کنند. در این نوشتار بعد از اشاره به هویت نیروهای درون آپوزیسیون شورشگر، ترکیب بندی "شورای موقت" و نیم نگاهی به پیشینه ی رژیم قذافی از کودتای 1969 تا سرنگونی آن در سال 2011 به بررسی علل اصلی مداخله ی نظامی آمریکا و "ناتو" در لیبی و آینده ی پر تلاطم آن کشور، میپردازیم.
هویت نیروهای شورشی
و "دولت موقت" در لیبی
هویت کامل شورشیان که در نیمه ی دوم ماه اوت 2011 موفق شدند با کمک همه جانبه ی نیروهای ویژه ی آمریکا و کشورهای" ناتو" شهر طرابلس (پایتخت لیبی) را تسخیر کرده و رژیم قذافی را سرنگون سازند آنطور که شاید و باید رسانه یی و بر ملا نگشته است. بر اساس اسناد و مدارک جدید موجود شورشیان عمدتا به چهار گروه سیاسی تعلق دارند، که عبارتند از:
1_ "گروه رزمندگان جمعییت اسلامی لیبی" معروف به "مجاهدین اسلامی ". اعضای این گروه از فرقه های گوناگون بنیادگر اسلامی هستند که از دهه ی 1980 به این سو در خارج از لیبی در کشورهای عمدتا افغانستان، پاکستان و عراق مشغول آموزش های دینی و نظامی بودند و طی دو سال اخیر به لیبی بازگشته اند.
2_ "جبهه ملی برای نجات لیبی". اعضای این جبهه عبارتند از: روشنفکران، معلمان، دانشگاهیان و ... که نه مثل "گروه رزمندگان" دارای آموزش نظامی هستند و نه مثل بقایای سلطنت طلبان ثروتی دارند. اکثریت اعضای این گروه به اسم "دموکرات ها" و یا "دموکراسی خواهان" نیز معروفند.
3_ شخصیت ها و دولتمردان مختلف و متعدد سابق رژیم قذافی. اینان منفردینی هستند که در چند ماه اخیر (از دسامبر 2010 تا کنون) بعد از مدتها خدمت در دولت یک به یک از رژیم قذافی بریده و به جمع شورشیان و دولت شورای موقت پیوسته اند. این دولتمردان و شخصیت ها با اینکه در ژانویه 2011 بعد از اعلام جدائی از دولت مرکزی در شهر بن غازی نقش مهم در شکلگیری " دولت موقت" (که بعد از فتح طرابلس به آن شهر منتقل شد) ایفاء کردند ولی امروزه زیر فشار قرار گرفته اند که از "دولت موقت" استعفا دهند.
4_ سلطنت طلبان یا بازماندگان و طرفداران ملک ادریس سنوزی (آخرین پادشاه لیبی). بعضی از اعضای این گروه بعد از کودتای نظامی سال 1969 و سرنگونی ملک ادریس به صورت تبعیدی در کشورهای مختلف بویژه در ایتالیا و فرانسه زندگی میکردند و در جریان سالهای 2010 و 2011 به صورت مخفی و نیمه مخفی به لیبی مخصوصا به شهر بن غازی، برگشتند. در اینجا پیش از بررسی نقش بنیادگرایان در ترکیب بندی "دولت موقت" و آینده ی لیبی نیم نگاهی به پیشینه ی تاریخ فراز و فرود رژیم قذافی می اندازیم.
از کودتای 1969 تا سرنگونی رژیم قذافی
_ ملک ادریس بعد از استقلال لیبی از ایتالیا در 1951 به پادشاهی آن کشور رسید. این پادشاه در طول دهه ی 1950 بتدریج کشور لیبی را به مقر پایگاه های نظامی آمریکا و دیگر کشورهای "ناتو" تبدیل ساخت. در پرتو جو سیاسی حاکم در کشورهای آفریقا و آسیا که منبعث از برآمدن امواج خروشان جنبش های رهائی بخش "دوره ی باندونگ" (1975_1955) بود، اجرای سیاست "درهای باز" به روی پایگاه های نظامی آمریکا و "ناتو" ملک ادریس را طبیعتا در بین مردم لیبی بویژه جوانان، نامحبوب و بی اعتبار ساخت.
_ بعد از پایان سومین جنگ اعراب _ اسرائیل (جنگ شش روزه ی ژوئن 1967) عدم محبوبیت ملک ادریس به تنفر شدید و فراگیر بین مردم تبدیل شد. توضیح اینکه در جنگ شش روزه اسرائیل با استفاده از پایگاه های نظامی آمریکا و ناتو در لیبی موفق گشت با شکست سریع اعراب مناطق بزرگی از کشورهای عربی (شبه جزیره ی سینا، نوار غزه، کرانه ی باختری، شرق اورشلیم و ارتفاعات جولان) را به ترتیب از کشورهای مصر، اردن و سوریه جدا ساخته و به تصرف خود در آورد. "نکبت"، آوارگی و ذلتی که خلقهای کشورهای عربی از این شکست تجربه کردند شرایط سیاسی را برای براندازی رژیم های کمپراتور، فاسد و مستبد در کشورهای عربی، بویژه در لیبی آماده ساخت.
_ افشای بیشتر وابستگی شخص ملک ادریس به آمریکا و غرب به موازات رسانه یی تر گشتن فساد در دربار او شرایط را برای "گروه افسران جوان" (که در سال 1968 تحت رهبری معمر قذافی بطور مخفی تشکیل یافته بود), آماده ساخت که طی یک کودتای موفق نظامی رژیم سلطنتی را در سال 1969 سرنگون سازد.
_ قذافی و دولت او بعد از سرنگونی ادریس و تسخیر قدرت سیاسی، صنعت نفت را در لیبی ملی اعلام کرده و سپس پایگاه های نظامی آمریکا و "ناتو" را نیز در این کشور تعطیل نمودند. دولت جدید به رهبری قذافی به برکت درآمد عظیم حاصل از کشف منابع جدید نفت و استخراج روز افزون آن در طول دهه ی 1970 خدمات زیادی را به مردم لیبی در زمینه های معیشتی و رفاه، ازجمله اشتغال به کار، مسکن ارزان، گسترش آموزش و پرورش مجانی، توسعه ی بیمه های اجتماعی و بهداشت عمومی انجام داد که بسیار حائز اهمیت بودند.
_ ولی قذافی و دولتمردان لیبی نیز مثل اکثر نخبگان و رهبران جنبش های رهائی بخش ملی (و دولت های برآمده از آنها) بتدریج با محدودیت ها و نقصان های تاریخی خود روبرو شده و خود را در مرحله اول گرفتار بوروکراسی و اتوکراسی دولتی ساخته و سپس در مرحله بعدی به دام منطق حرکت سرمایه در فاز فعلی گلوبالیزاسیون (نئولیبرالیسم "بازار آزاد") انداختند. در دهه های 1900 و 2000 قذافی نیز مثل رهبران اکثر کشورهای آسیا و آفریقا بر این تصور باطل و موهوم دچار شد که اگر درهای لیبی را به سوی امواج "بازار آزاد" نئولیبرالی باز کند و به مقررات و قوانین بانک جهانی، صندوق بین الملل پول و سازمان تجارت جهانی تن دهد، کشور لیبی نیز به "پای آنها" (کشورهای توسعه یافته ی صنعتی) خواهد رسید.
_ چرخش بزرگ در سیاست خارجی رژیم قذافی، یعنی قرار دادن سیاست داخلی و منافع "جامعه ی مدنی" (کارگران و دیگر زحمتکشان کشور لیبی) در خدمت سیاست خارجی و طبیعتا ازدیاد اعمال سیاست های ضد دموکراتیک (و عدم شرکت توده های مردم در تصمیم گیریهای اجتماعی و معیشتی) شرایط را برای رشد نارضایتی های مردم بویژه در بین جوانان و زحمتکشان آماده ساخت. با برآمدن امواج بیداری و رهائی در کشورهای سه قاره و بویژه اوجگیری "بهار عربی" در کشورهای خاور میانه و آفریقای شمالی ما شاهد گرایش و پیوستن مردم ناراضی لیبی به خیل شورشیان و "دولت موقت" در ماه های بهار و تابستان 2011 گشتیم.
_ اما در مقام مقایسه ویژگی های میدان کارزار در لیبی (بین شورشیان و رژیم قذافی) با از آن میدان های کارزار در تونس، مصر، سوریه و حتی یمن تفاوت دارند. در حال حاضر هویت شورشیان "شورای دولت ملی موقت" که بر طرابلس مستولی گشته و قذافی را مجبور به زندگی در خفا ساخته اند، بر خیلی از تحلیلگران آنطور که باید و شاید روشن نیست. آنچه که محرز و نمایان است این است که رهبران شورش و شورای ملی موقت به درجات و به جهات گوناگون وابسته به آمریکا و "ناتو" بوده و در "شورای دولت موقت"دست بالا را دارند.
_ بدون تردید تعدادی از افراد "دموکرات و سکولار" در درون "دولت موقت" حضور دارند. ولی اکثر عضای شورا متعلق به بنیادگرایان سلفیست هستند که کنترل کامل بر شورشیان مسلح داشته و بعید به نظر میرسد که در آینده با دموکرات ها و حتی با سلطنت طلبان و شخصیت های فراری از رژیم قذافی خواست همکاری داشته باشند.
_ بنیادگرایان سلفیست که دارای پیشینه ی همکاری با القاعده و دیگر سلفیست ها در افغانستان، پاکستان و ... دارند، در تسخیر طرابلس (پایتخت لیبی) نقش موفق و چشمگیری داشتند. گزارشات حاکی است که تسخیر طرابلس توسط رهبر "سابق" "گروه رزمندگان اسلامی" (عبدلکریم بلحج) به وقوع پیوست.
حمایت نیروهای ویژه ی آمریکا
و "ناتو"از بنیادگرایان در لیبی
_بلحج که در دهه ی 1980 در کنار شورشیان مجاهد علیه اشغال افغانستان توسط شوروی جنگیده و توسط نیروهای ویژه "سیا" آموزش نظامی دیده بود بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در 1989 در آنجا مانده و بعدا به طالبان پیوست. بلحج در سال 2004 توسط "سیا" دستگیر گشته و به زندان مخفی "سیا" در تایلند فرستاده شد. مدارک موجود که درباره ی آنها روزنامه ی "واشنگتن پست" (چهارشنبه 31 اوت 2011) گزارش داده نشان میدهند که بلحج بعد از یک موآخذه ی کوتاه توسط اعضای "سیا" به لیبی فرستاده میشود. مضافا در دوره ای که از سال 2003 شروع گشته و تا آغاز شورش در لیبی در اوایل سال 2011 ادامه داشت دولت قذافی با دولت آمریکا همکاریهای نزدیک در حیطه ی "جنگ علیه تروریسم" برقرار کرده بود. "گروه رزمندگان اسلامی لیبی" تا سال 2001 دارای دو کمپ آموزشی در افغانستان بوده و خود گروه نیز در لیست سازمانهای تروریستی وزارت امور خارجه ی آمریکا به عنوان یک گروه تروریستی درج گشته است.
_ روابط مرموز و گاها "پیچیده" و دوگانه ی دولت های آمریکا و "ناتو" از یک سو و سازمانهای "تروریستی" بنیادگرایان دینی و مذهبی اسلامی از سوی دیگر اگر روزگاری در گذشته برای تحلیلگران بویژه ضد نظام روشن و مبرهن نبود امروز براکثریت آنها برملا و نمایان گشته است. اعضای "سابق" القاعده و دیگر سازمانهای بنیادگرا در سرنگونی رژیم قذافی نقش کلیدی داشتند. این اعضا از کمک های نظامی آمریکا و دیگر کشورهای "ناتو" (بویژه فرانسه، انگلستان، ایتالیا و ... ) منجمله حضور نیروهای ویژه ی زمینی در سرنگونی دولت قذافی و تسخیر طرابلس، بهره مند بودند.
_ نیروهای ویژه ی زمینی که در تسخیر طرابلس به شورشیان "شورای موقت" کمک کردند، عمدتا عبارت بودند از: نیروهای ویژه ی دریائی آمریکا معروف به
(SEALS)
، نیروهای ویژه ی زمینی انگلستان معروف به
(SAS)
و لژیونرهای فرانسه. این نیروهای ویژه که عموما در کسوت و لباس شورشیان ظاهر میشوند در تمام عملیات اصلی حتی در تسخیر ساختمان های دولتی منجمله مقر قذافی (باب العزیزیه) نقش داشتند.
طبق گزارش "دیلی میرر"
‘(Daily Miror)
نیروهای ویژه ی زمینی انگلستان حتی پیش از آغاز بمباران هوائی نیروهای "ناتو" در مناطق ساحلی لیبی بویژه در شرق آن کشور پیاده گشته بودند. این نیروهای ویژه ی زمینی که به اسم "تیم های ضربت" معروفند، بعد از پیاده شدن در خاک لیبی در نیمه ی اول ماه مارس 2011 دست به عملیات جاسوسی زده و تمام اطلاعات خود را در اختیار شورشیان قرار میدادند (رجوع کنید به: روزنامه ی "دیلی میرر" 21 مارس 2011).
_ نیروهای ویژه ی زمینی آمریکا عموما بعد از فرود آمدن از هلیکوپترهای "آپاچی" به آموزش و پرورش "جهادیست های تروریست" و اعضای "سابق" القاعده میپردازند. نیروهای ویژه ی زمینی کشورهای "ناتو" همراه با بنیادگرایان اسلامی طیف بزرگ و اصلی شورشیان و اعضای "شورای ملی موقت" را تشکیل میدهند. بقیه نیروهای حاضر در درون شورشیان و دولت _ سلطنت طلبان، دموکرات ها و سکولاریست های بریده از حاکمیت رژیم قذافی _ اگر هم در اوایل شورش صاحب نفوذ و موقعیتی بودند در حال حاضر بویژه بعد از ترور مرموز سرگرد عبدل یونس به طور قابل ملاحظه ای در مقابل بنیادگرایان "سابق" به حاشیه رانده شده اند.
آینده لیبی و نقش رسانه های
گروهی جهانی شده
_ واقعیت این است که لیبی بعد از قذافی در تحت حاکمیت یک دولت تئوکراتیک نه تنها دموکراسی را تجربه نخواهد کرد بلکه مثل عراق و افغانستان از امنیت اجتماعی نسبی نیز بهره مند نگشته و احتمالا مثل افغانستان، عراق، سومالی عملا بالکانیزه خواهد گشت. به استنباط این نگارنده، رسانه های گروهی فرمانبر حقایق را درباره ی لیبی در اختیار مردم بویژه در آمریکا و اروپا قرار نمیدهند. مساله صرفا "خودسانسوری" از سوی خبرنگاران و گزارشگران نیست بلکه حقیقت این است که کلیت رسانه های گروهی جاری که رپرت مردوخ سمبل آن است، در تار و پود و متابولیسم نظام سرمایه حضور پیدا کرده و به خاطر منافع جناحی _ خصوصی خود در لاپوشانی حقایق این بار در مورد لیبی و آینده ی آن کشور نقش عظیمی ایفاء میکند. در اینجا اشاره به نکاتی در این مورد موقعیت این نهاد عظیم جهانی شده را روشن میسازد:
_ رسانه های گروهی جاری در کشورهای مسلط مرکز که در فرمانبری از صاحبان ثروت و قدرت گوی سبقت را از تمام نهادهای اجتماعی و سیاسی ربوده اند به عنوان ابزار اصلی در خدمت جنگ ناتو در لیبی، افکار و انظار عمومی را در مورد واقعیت های عینی _ زمینی دوباره در "آشفتگی" و "سرگیجه گی" فروبرده اند. این رسانه های جهانی شده در زیر "روایتی" به نام "رهائی" توسط آپوزیسیون شورشگر "دموکراسی خواه" بخش بزرگی از مردم جهان حتی در کشورهای پیرامونی در بند (بویژه در بین نوجوانان و جوانان) را نقدا قانع ساخته اند که تنها راه "رهائی" از ظلم و ستم و ورود به دنیای "آزادی و دموکراسی" همانا "دعوت" از نیروهای "ناتو" به مدل شورشی در لیبی است.
_ رسانه های گروهی جاری همان نقشی را که در دوره ی تدارک جنگ علیه عراق ایفاء کردند و به مردم دنیا بویژه به آمریکائی ها حقیقت را نگفتند امروز به غایت وقیح تری در مورد لیبی ایفاء میکنند. بگذارید در اینجا به چندین فاکت درباره ی لیبی که رسانه های فرمانبردار عمدا به مردم اطلاع نمیدهند، اکتفا کنیم:
1_ در طول سومین هفته ی ماه اوت (از بیستم تا بیست و ششم ماه اوت 2011) تعداد مردمی که در لیبی به خاطر بمباران هوائی نیروهای "ناتو" کشته شدند به 3000 نفر رسید.
2_ یونیسف اعلام کرد که اگر اقداماتی صورت نگیرد در ماه های پائیز و زمستان 2011 زندگی هزاران انسان در لیبی به خاطر عدم دسترسی به آب نوشیدنی و فقدان وسایل درمانی بهداشتی به خطر خواهد افتاد.
3_ بمباران هوائی شهرها و روستاهای لیبی تا کنون نزدیک به 350000 گشته به جا گذاشته و ساختارهای روبنائی اکثر شهرها و روستاهای کشور لیبی را منهدم و ویران ساخته است
4_ تعداد بمباران لیبی توسط هواپیماهای ناتو تا کنون 8000 بار بوده است. در این بمباران ها متجاوز از 50000 موشک و بمب بر سر مردم وکشور لیبی انداخته شده است.
_ حقیقت عینی این است که آمریکا باز هم به خاطر "دموکراسی" و "رهائی انسانی" به لیبی حمله نکرد. کشورهای "ناتو" به سردگی رأس نظام (آمریکا) به سه علت به لیبی حمله کردند که در اینجا به طور کوتاه به توضیح آنها پرداخته میشود:
علل حمله ی نظامی به لیبی
استبداد رژیم قذافی و اعمال سیاست های ضد دموکراتیک از سوی آن رژیم به هیچ عنوان علل واقعی حمله نظامی آمریکا و شرکایش (بویژه فرانسه، انگلستان و ایتالیا) به لیبی و تغییر رژیم در آن کشور نبود. علل اصلی حمله و اشغال نظامی لیبی و احتمال بالکانیزاسیون آن عبارتند از:
1_ اولیگارشی"دو حزبی" آمریکا و اولیگارشی های "چند حزب" فرانسه، انگلستان و ایتالیا که سیاست هایشان عمدتا از سوی اولیگوپولی های انحصاری مالی _ بانکی تعیین وتنظیم میگردند، می خواهند با تسخیر لیبی و استقرار یک دولت کمپرادور فرمانبر در آن کشور "شرکت ملی نفت"
(NOC)
لیبی را منحل ساخته و بعد از خصوصی سازی ("ملی زدائی") منابع نفتی لیبی را در کنترل کامل مدیریت کمپانی های خصوصی نفتی فراملی (اکسان موبیل، شوران، توتال، بریتیش پترولیوم و ... ) قرار دهند.
2_ لیبی دارای مرزهای طولانی با کشورهای "مغرب" (تونس و الجزاایر) در آفریقای شمالی و با کشورهای نیجر (نیژه) و چاد در آفریقای مرکزی و با کشور سودان در آفریقای شرقی می باشد که بطور تاریخی عموما مستعمرات و یا تحت نفوذ کشورهای فرانسه و انگلستان بودند.




_ کشور چاد بالقوه یکی از حاصل خیزترین کشورهای نفتی جهان محسوب میشود. هم اکنون کمپانی های عظیم نفتی آمریکا (اکسان موبیل و شوران) در جنوب آن کشور مشغول اکتشاف، استخراج و صدور نفت هستند. مضافا، بخشی از مناطق جنوب چاد همسایه ی منطقه ی دارفور در سودان است که دارای منابع عظیم نفتی بوده و چین یکی از خریداران بزرگ آن منابع در سودان است. رابطه ی چین و آمریکا در این بخش از آفریقا (سودان و چاد) بر اساس "تبانی و رقابت" است. شرکت ملی نفت چین در سال 2007 با دولت چاد یک قرار داد نفتی امضاء کرد. حمله نظامی آمریکا و "ناتو" به لیبی و تغییر رژیم در آن کشور را بدون در نظر گرفتن این امر که آمریکا پیوسته تلاش می کند که چین را "تحدید" و مهار سازد، نمی توان به دقت و بطور جامع مورد بررسی قرار داد.




_ در آخرین ماه های سال 2010 رأس نظام (آمریکا) و رقیب نوظهور و نوخواسته ی او (چین) بر اساس فعل و انفعالات و زیگزاگ های "رقابت و تبانی" بالاخره کشور سودان را به دو بخش شمال و جنوب تقسیم کردند. بخش جنوب که نزدیک به پنجاه در صد از نفت سودان در آن قرار دارد به دست رهبران دولت جدید که عمدتا طرفدار آمریکا هستند، افتاد و منطقه ی نفت دارفور که چین در آنجا مشغول اکتشاف و استخراج و صدور نفت است، در دست دولت شمال سودان باقی ماند.


_ ولی آن فاکتوری که بیش از نفت لیبی و موقعیت ژئوپولیتیکی همسایگان لیبی مد نظر آمریکاست تأمین و تثبیت حضور نظامی آمریکا در قاره ی آفریقا با استفاده از لیبی در آینده ی نزدیک است.
3_ هدف آمریکا و شرکایش از حمله نظامی به لیبی و استقرار "دولت موقت ملی"
(TNC)
این است که آفریکوم (ستاد رهبری نظامی آمریکا در آفریقا) را که در حال حاضر در شهر اشتوتگارت آلمان قرار دارد، به لیبی منتقل سازند. در طول دهه ی 2000 دولت های آمریکا و "ناتو" نتوانستند که "آفریکوم" را به قاره ی آفریقا منتقل سازند. هیچ یک از کشورهای آفریقائی که جملگی عضو "سازمان اتحادیه آفریقا"
(OAU)
هستند، حاضر نگشتند که به آمریکا و "ناتو" اجازه دهند که در کشور آنها مقر "آفریکوم" را مستقر سازند. رهبران "دولت موقت ملی" به طور مستقیم و غیر مستقیم اعلام کرده اند که به خاطر "قدردانی" از خدمات آمریکا و "ناتو" به "مردم لیبی" در سرنگونی رژیم قذافی نه تنها درهای لیبی را به سوی کمپانی های فرا ملی خارجی (اکسان موبیل، بریتیش پترولیوم، توتال و ...) برای اکتشاف، استخراج و صدور نفت باز خواهند کرد بلکه به دولت آمریکا نیز "اجازه" خواهند داد که ستاد "آفریکوم" را از اشتوتگارت به خاک لیبی منتقل سازد.
نتیجه گیری
1_ در پرتو شرایطی که توصیف گشت آینده ی کشور لیبی حتی بدتر از کشورهای عراق و افغانستان خواهد گشت. احتمال زیاد دارد که آمریکا با توسل به فورمول عراق، کشور لیبی را قربانی پروسه ی بالکانیزاسیون (تقسیم کشور بطور عملی به دو و یا سه بخش مجزا و جدا از هم) ساخته و در ظاهر "وحدت" و "تمامیت ارضی" لیبی را تحت حفاظت نیروهای نظامی آمریکا و "ناتو" حفظ کند.
2_ مردم و بخش بزرگی از جوانان لیبی که برای کسب آزادی و دموکراسی علیه قذافی به مبارزه برخاسته و امروز سرنگونی او را جشن گرفته اند، بزودی مخالف آن خواهند گشت که برای رهائی از استبداد، نیروهای خارجی خاک کشورشان را اشغال کنند و مانند عراق و افغانستان در سرزمین آنها بمانند و نفت و دیگر منابع طبیعی شان را مورد تاراج قرار داده و کشورشان را به مقر "آفریکوم" آمریکا و "ناتو" تبدیل سازند. چندی نخواهد گذشت که مردم لیبی مثل مردم عراق و افغانستان نشان خواهند داد که نمی خواهند آمریکا و شرکایش به نام های قلابی و کاذب "دموکراسی"، "حقوق بشر" و "حمایت از مردم" کشور لیبی را تسخیر کرده و مثل دوران استعمار کهن خود را مالکین "متمدن" و "انسانی" آن سرزمین "ایلاتی" و "بربرنشین" بدانند.
3_ چالشگران ضد نظام (در رأس آنها مارکسیت ها) در هر کجای جهان هستند وظیفه دارند که از خواسته های مردم لیبی و حق تعیین سرنوشت ملی آنها دفاع کرده و نگذارند که آمریکا و شرکایش لیبی را به "نقشه راه" نظامی در جهت اعمال هژمونی نظامی در قاره ی آفریقا مبدل' سازند.
4_ در تحلیل نهائی چالشگران ضد نظام بویژه در کشورهای مسلط مرکز باید به این امر عینی _ تاریخی و دموگرافیکی قرن بیست و یکم توجه کنند که لازمه (و مقرره) اصلی برای ساختمان "جهانی بهتر" (سوسیالیسم) در آینده همانا حل مشکلات و مسائل خلق های پیرامونی در بند (که تحقیقا 85 در صد جمعیت کنونی کره ی خاکی را در بر میگیرند) بوده و حمایت جدی و عملی از خواسته های رهائی بخش آنها از یوغ نظام جهانی سرمایه وظیفه ی چالشگران ضد نظام است.
منابع و مأخذ
1_ روزنامه ی "واشنگتن پست" 31 اوت 2011.
2_ روزنامه ی "دیلی میرر" 21 مارس 2011.
3_ روزنامه ی "گاردین" 23 اوت 2011.
4_ خبرگزاری "رویتر" 26 اوت 2011
5_ " فوربس . کام"، 25 اوت 2011
6_ مهدی داریوش ناظم رویا، "ضربه های بمباران ناتو بر سر سکونت گاه های طرابلس" در سایت "گلوبال ریسرچ"، 17 ژوئیه 2011
7_ سمیرامین، "بهار عربی"، در سایت "مانتلی ریویو" 19 ژوئن 2011
8_ روزنامه ی "نیویورک تایمز" از سپتامبر 2 تا سپتامبر 8، 2011
9_ مجله ی هفتگی "نیشن" شماره های ماه اوت و سپتامبر 2011
10_ میشل چوسودوسکی، "مأمور ما در طرابلس" در سایت "گلوبال ریسرچ" 3 آوریل 2011










3. يونس پارسا بناب

ضرورت و چرائی برآمدن امواج رهائی در کشورهای سه قاره
و نقش چالشگران ضد نظام جهانی
بعد از پایان دوره " جنگ سرد " شرایط جهانی بویژه مسیر حرکت سرمایه ( گلوبالیزاسیون) و موقعیت نظام جهانی سرمایه و به موازات آنها شکلگیری و برآمدن امواج بیداری و رهائی، بویژه در کشورهای پیرامونی در بند دستخوش تغییرات و تحولاتی قرار گرفت . این تحولات ناشی از سرانجام و سرنوشت چالش های ضد نظام بودند که در سال های بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سطح جهان ایجاد گشته و سپس در نیمه دوم دهه 1970 با رسیدن به محدودیت های تاریخی به پایان عمر خود رسیده بودند . توضیح این که سه چالش بزرگی که مثل " سه ستون مقاومت " در سال های 1955 – 1975 در مقابل سرمایه ( امپریالیسم جهانی تر شده ) قد علم کرده بودند ، یکی بعد از دیگری با انحطاط ، فروپاشی و تجزیه روبرو گشته و به پایان عمر خود رسیدند . در این جا منظور فقط " اخته شدن " جنبش های عظیم کارگری در اروپای آتلانتیک ، تبدیل چین توده ای به یک کشور سرمایه داری و یا فروپاشی و تجزیه اتحاد شوروی نیست بلکه اشاره به ریزش و سقوط جنبش های عظیم رهائی بخش " عهد باندونگ
نیز است که در آن دوره در کشورهای سه قاره پرچم گسست و رهائی را از یوغ نظام جهانی به اهتزار در آورده بودند .
بعد از افول و نابودی این سه چالش و پایان دوره جنگ سرد با این که نظام و اجزاء سه گانه آن ( آمریکا ، ژاپن و "اتحادیه" اروپا ) بعد از بهبودی و تجدید قوا به یورش فراگیری در سراسر جهان دست زدند ولی مقاومت ها و مبارزات در جهان بویژه در کشورهای دربند پیرامونی علیه تهاجمات و سیاست های هژمونی طلبانه نظام قطع نگردید . منتهی تاکنون این مبارزات و مقاومت ها حتی در سطح کشوری و منطقه ای البته به استثنای بعضی از کشورهای آمریکای لاتین ، در پراکندگی و در موقعیت انشقاق ، سکتاریسم ، عدم ادغام و چند پارچه گی اندیشیده و عمل میکنند . واقعیت این است که هیچوقت یک بدیل ( آلترناتیو ) جدی در مقابل نظام جهانی کنونی ( گلوبالیزاسیون نئولیبرال = گلوبالیزاسیون امپریالیستی ) بوجود نخواهد آمد مگر تمام جنبش ها و سازمان ها و احزاب ضد نظام دورهم گرد آمده و طرح و نقشه یک آلترناتیو همگانی جهانی را پی ریزی کنند . مبارزه و جنگ در یک جبهه و یک کشور به تنهائی مثمرثمر واقع نخواهد گشت . حتی اگر در یک کشوری و منطقه ای پیروزی نصیب قربانیان نظام و چالشگران گردد آن پیروزی در نهایت آسیب پذیر و شکننده گشته و در پایان با ناکامی روبرو خواهد گشت . امروز چالشگران ضد نظام در کشورهای آمریکای لاتین که به عضویت سازمان " آلبا " در آمده و به مبارزات خود علیه نظام و در جهت گسست از محور آن ، شدت بخشیده اند بخوبی متوجه این امر گشته و یکی بعد از دیگری با عضویت در سازمان شبه قاره ئی " آلبا " تلاش میکنند که با همدلی و هم زبانی خود را به یک بدیل متحد چپ حداقل در سطح قاره ای ، علیه نظام تبدیل سازند .
بدون تردید این نوع ادغام ها و همکاریهای نیمه قاره ای باید دارای یک چشم انداز مشترک اقتصادی باشند ولی ابعاد سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی متفاوت کشورهای درون این اتحادیه های ادغام شده نیز باید مدنظر قرار گیرند . مضافا بروز و شیوع بحران عمیق ساختاری نظام و نتیجتا اوجگیری مقاومت ها و مبارزات مردم به چالشگران ضد نظام فرصت دیگری میدهد که با استفاده از آن به آهنگ رشد ادغام ها و همکاری ها شدت بخشند . فوروم های جهانی مثل فوروم اجتماعی جهانی ( فوروم جهانی اجتماعی ) سازمان هائی نیستند که دارای یک پلاتفرم مشترک سیاسی برای تعبیه و تنظیم استراتژی های مبارزاتی مشخص باشند ولی در عین حال فوروم هایئ نیستند که درهایشان به سوی هر کسی باز باشند . هر یک از این فوروم های جهانی و منطقه ای دارای مرامنامه ای است که تمام سازمان های اجتماعی و سیاسی که علاقه دارند به آن بپیوندند ، باید مفاد آن را بپذیرند . این سازمان ها باید حداقل مخالف نئولیبرالیسم " بازار آزاد " و سیاست های منبعث از آن مثل پروسه های خصوصی سازی ، کالاسازی و... باشند تا به این فوروم ها بپیوندند . مضافا این سازمان ها باید هر نوع میلیتاریسم جهانی شدن سرمایه را محکوم و طرد سازند . به نظر نگارنده مارکسیست های جهان منجمله مارکسیست های ایرانی و دیگر نیروهای برابری طلب هر کجای جهان که هستند باید به این نوع فوروم ها ( فوروم جهانی اجتماعی و فوروم جهان سوم و فوروم اجتماعی آسیا و... ) بپیوندند .
بدون تردید ، در این فوروم ها تعدادی از ان.جی.او ( NGO ) ها عضویت دارند که فاسد و یا مورد استفاده کشورهای امپریالیستی قرار میگیرند ولی استنباط من از این سازمان ها این است که این سازمان ها پایگاه توده ای نداشته و عموماً در حرکت این فوروم ها به پیش نقش مهم و یا قابل توجهی را ایفاء نمیکنند . در این فوروم ها نیروهای بزرگ را سازمان های نسبتاً توده ای مثل اتحادیه های کارگری ، سازمان های دهقانی ، سازمان های فمینیستی ، جنبش های دانشجوئی ، تشکل های محیط زیست ( بهزیستی ) تشکیل میدهند . چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه که به خانواده بزرگ چپ – مارکسیستی تعلق دارند . باید توجه کنند که امروز انگاشت ها و درک های متنوعی در درون چالشگران ضد نظام در سراسر جهان وجود دارند که ضرورتا مارکسیستی نیستند ولی بطور قابل ملاحظه ای علیه نابرابری های مزمن ، جنگ های ویرانگر و.... نظام سرمایه داری هستند . باید توجه کرد که سرمایه داری واقعاً موجود کنونی فقط یک شیوه تولیدی و صورت بندی اقتصادی – اجتماعی در بخشی از جهان نیست بلکه یک نظام جهانی است که در آن امپریالیسم ، متجاوز از یک قرن است که یک واقعیت است . بر این اساس وجود انگاشت ها و نقطه نظرات متنوع و متکثر که علیه نظام جهانی پدید آمده اند ضروری میسازد که چالشگران در سطوح متفاوت – هم در سطح ملی و منطقه ای و هم در سطح بین المللی و جهانی – به تعبیه و تنظیم استراتژی های مختلف مبارزاتی همت گمارند .
پیشینه و ضرورت عروج یک جنبش عظیم
ضد نظام در کشورهای جنوب
چرا عروج یک جنبش متحد عظیم از سوی مردمان کشورهای جنوب محتمل و ضروری برای ایجاد دگردیسی در اوضاع فعلی جهان است ؟ در تهیه پاسخ به این پرسش بگذارید بعد از اشاره به موضع بخش بزرگی از مارکسیست ها درباره نظام سرمایه به بررسی پیشینه عروج جنبش رهائی در جنوب علیه نظام بپردازیم . مارکسیست ها به انترناسیونالیسم اعتقاد داشته و جهان را به جهان های متفاوت تقسیم نمیکنند . جهان فعلی دارای یک نظام است ولی این نظام که جهانی است مطلقاً جهانی نابرابر است رشد سرمایه داری از طریق ایجاد نابرابری مزمن بین ملل و در درون ملل به جهان مدرن کنونی شکل داده است . در جریان پنج قرن گذشته جهان بر اساس نابرابری به کشورهای مرکز مسلط و کشورهای دربند پیرامونی تقسیم گشته است . در نتیجه یکی از اجزاء نظام جهانی بعد امپریالیستی آن بوده است . امپریالیسم مترادف با پولاریزاسیون مزمن بین ملل است . این پولاریزاسیون بر پایه منطق حرکت سرمایه در سطح جهان ( گلوبالیزاسیون ) قرار دارد . بنابراین آگاهی و عروج امواج رهائی توسط توده های مردم در کشورهای جنوب که در بخش پیرامونی نظام قرار دارند ، یک ضرورت اساسی برای هر تغییر اساسی در جهان است
مروری به عروج بیداری و امواج رهایئ از یوغ سرمایه در قرن بیستم بویژه در نیمه دوم آن قرن ، نشان میدهد کهاین ضرورت که امروز حیاتی تر گشته ، در آن دوره نیز حیاتی بوده است . بعد از پایان جنگ جهانی دوم یک رشته جنبش های عظیم رهائیبخش در کشورهای آسیا و آفریقا به وقوع پیوستند که عمدتا خواهان استقلال و حق تعیین سرنوشت برای ملل در بند پیرامونی بودند . این مطالبات به عنوان قدم های اولیه هم صحیح بودند و هم تا اندازه ای قابل توجهی رهائیبخش بودند . اماّ واقعیت این بود که نیروهائی که دور این مطالبات متحد گشتند ، طبقات مختلفی را نمایندگی میکردند . در کشورهائی مثل چین ، ویتنام ، کوبا و... رهبری در تحت هژمونی چپ رادیکال قرار داشت . اماّ در کشورهائی مثل هندوستان 1948 ، ایران 1951 ، مصر 1956 ، رهبری در تحت هژمونی " طبقه متوسط " بود . در کشورهای آفریقا ( غنا ، گینه ، کنگو و... ) رهبری تحت هژمونی نمایندگی نیروهای متنوعی قرار داشت . ولی رهبران این کشورها علیرغم تفاوت های مهمی که داشتند به این امر واقف بودند که به حمایت یکدیگر احتیاج دارند و باید یک جبهه مشترک بعد از کسب استقلال و حاکمیت ملی بوجود آورند . براساس این احتیاج مشترک در تقابل با نظام جهانی ، آنها موفق شدند که " کنفرانس باندونگ " را در سال 1955 برگزار کرده و در سال های بعد این جبهه مشترک را به سوی ایجاد سازمان " کشورهای غیر متعهد " در نیمه اول دهه 1960 سوق دهند .
در یک پرسپکتیو تاریخی ، ایجاد و رشد این جبهه مشترک در مقابل نظام جهانی سرمایه مثمرثمر واقع گشته و نتایج مثبت و مناسبی را در دهه های 60 و 70 میلادی ببار آورد . با این که این جبهه مشترک به عنوان یک چالش – ستون مقاومت – به خاطر کمبودها ، نقصان ها و محدودیت های تاریخی خود نتوانست در مقابل موج تهاجمی مجدد نظام سرمایه ( این دفعه تحت ایدئولوژی مسلط و فلاکت بار نئولیبرالیسم ) در آغاز دهه 80 تاب بیاورد ولی در دهه های 1960 و 1970 دستاوردهائی بدست آورد که در این جا به بخشی از آنها اشاره می شود :
الف – در دهه های 60 و 70 میلادی که به " عهد باندونگ " و دوره " سازمان کشورهای غیر متعهد " معروف گشت ، در خیلی از کشورهای متعلق به این کمپ و جبهه که دارای دولت های پوپولیستی – ملی گرا بودند شرایطی بوجود آمد که در پرتو آن در صد رشد اقتصادی بطور نسبی افزایش یافت . پروسه صنعتی شدن و اجرای سیاست های دخالت گرائی دولتی تحولاتی بزرگ در گستره های اجتماعی بویژه در آموزش و پرورش ، بوجود آوردند که فراگیر و چشمگیر بودند .
ب – در صحنه و میدان کارزار سیاسی ، وجود این جبهه مشترک مردمان و دولتمردان این کشورها را قادر ساخت که مافوق و فراسوی اندیشه های اولتراناسیونالیستی – پانیستی و تفکرات دینی و مذهبی عمل کنند . اتحاد ، همدلی و هم زبانی بین اعضای این جبهه مشترک براساس موضع مخالفت شان با پدیده امپریالیسم بود . این امر مهم سیاسی نشان میدهد که چگونه در آن دوره افرادی مثل جمال عبدل ناصر و احمد سوکارنو ( که هر دو از رهبران کشورهای مسلمان نشین بودند ) با افرادی مثل جواهر لعل نهرو از هندوستان ، قوامی نکرومه از غنا و یا تیتو از یوگسلاوی ( که دولتمردان متعلق به کشورهای غیر مسلمان بودند ) اتحاد ، همدلی و هم زبانی ایجاد کنند تا با محمد رضا شاه پهلوی و یا ایوب خان از پاکستان که دولتمردان کشورهای عمدتا مسلمان نشین بودند . به عبارت دیگر معیاری که در این اتحادها و همدلی ها مطرح بود نه دین و مذهب و نه زبان و ملیت بلکه موضع رهبران آن کشورها در مقابل نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) بود . بر این اساس بشریت در " عهد باندونگ " شاهد اتحاد ملل در بند پیرامونی از کامبوج و سریلانکا در آسیا گرفته تا تانزانیا ، مصر ، غنا ، گینه در آفریقا گردید که در تاریخ مبارزه برای رهائی از یوغ نظام حاکم بی نظیر بود .
ج – آن چه که در این بررسی شایان توجه است این است که رهبران جنبش های رهائیبخش ملی در آسیا و آفریقا در عهد باندونگ اتحاد و همکاری خود را محدود به کشورهای درون این جبهه مشترک نکرده و از موقعیت ، قدرقدرتی و همکاری چالشگران دیگر ضد نظام ( شوروی و جنبش های کارگری اروپای غربی ) نیز نهایت بهره و حمایت را کسب کردند . در دوره عهد باندونگ کشورهای در بند پیرامونی با اتخاذ کمک های مالی ، سیاسی و بویژه نظامی از طرف شوروی موفق گشتند از تهاجم کشورهای امپریالیستی تا اندازه ای در امان باشند . با حضور شوروی به عنوان یک ابرقدرت نظامی در سطح جهانی ، برای راس نظام ( آمریکا ) مقدور و میسر نبود که همانند گانگستر در روز روشن به هر کشوری در جهان حمله کرده و آن را بمباران کند ، عملی که آمریکا از بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی تاکنون هر وقت خواسته انجام داده است .
بعد از نزدیک به بیست سال رهبران کشورهای متعلق به باندونگ و غیر متعهد ها یکی بعد از دیگری پایگاههای اجتماعی خود را بنا به عللی که شرح داده خواهد شد از دست دادند . افزایش بی اعتباری این رهبران باعث گشت که در این کشورها یک خلاء وسیع سیاسی بوجود آید . همبستگی ها و همدلی هائیکه کنفرانس باندونگ و کنفرانس کشورهای غیر متعهد بوجود آورده بودند عوض این که به همبستگی های سه قاره و کل کشورهای دربند پیرامونی در جنوب تکامل یابند با ریزش و سقوط روبرو گشته و جای خود را به همبستگی های کاذب تباری – اتنیکی ( خاک پرستی ، الحاق جوئی ، جدائی طلبی پان ایستی و شووینیستی ) و یا به شبه همدلی های امت گرائی مذهبی و بنیادگرائی دینی دادند . بگذارید در این جا به صورت مجادله ائی و پلیمیکی این نکته را صریحا مطرح کنم که اگر اکثریت مردم هندوستان در دام هندوتوا ( بنیادگرائی هندویسم ) و اکثریت مردم کشورهای مسلمان نشین در دام بنیادگرائی اسلامی اسیر گشته و در زندان های " خانواده توهمات " ارتجاعی محبوس گردند امیدی برای دگردیسی در سطح جهانی وجود نخواهد ماند مگر این که چالشگران ضد نظام که در حال حاضر در فوروم های جهانی نمایندگی احزاب و سازمان های مترقی را دارند موفق گردند که با تعبیه و تنظیم یک چشم انداز سوسیالیستی همبستگی انسانی و جهانی را جانشین همبستگی های کاذب اتنیکی و دینی و مذهبی ساخته و توده های قابل ملاحظه ائی از مردم کشورهای آسیا و آفریقا را از زندان های " خانواده توهمات " رها سازند .
چرائی شکست جنبش های
رهائیبخش ملی در جنوب
در عصر استعمار کهن که بعد از پایان جنگ جهانی دوم به پایان عمر خود رسید ، تعدادی از کشورهای در بند موفق شدند که تا حدی رشد یافته و موفق به صنعتی کردن نسبی جوامع خود گردند . ولی اکثر کشورهای دربند مستعمره بعد از استعمارزدائی در دهه 1964 – 1955 توانستند قدم های موثری در جهت صنعتی شدن بردارند . در دوره " پر از امید " عهد باندونگ در اکثر کشورهای آفریقا و آسیا شرایط برای تحصیل و آموزش و پرورش در سطح عالی بقدری توسعه یافت که اقشار مختلف توده های فرودست فرصت پیدا کردند که فرزندان خود را با سواد و صاحب حرفه و کار سازند . تا زمانی که توده های زحمتکش که اکثریت جمعیت این کشورها را تشکیل میدادند از این نوع خدمات تحصیلی و بهداشتی و مسکن برخوردار بودند ، دولت های برآمده از جنبش های رهائیبخش از مشروعیت و حمایت قابل توجه مردم برخوردار بودند . حتی در کشورهائی که این دولت های رهائیبخش دموکراتیک نبودند مردم از این که این دولت ها تا اندازه ائی " تعدیل طبقاتی " بوجود آورده و در صد نابرابری اقتصادی را کاهش داده بودند از آنها حمایت میکردند .
بعضی از این کشورها " دموکراتیک " مثل هندوستان بعضی " نیمه دموکراتیک " مثل اندونزی و سیریلانکا و بعضی دیگر " غیر دموکراتیک " مثل مصر بودند . ولی این کشورها جملگی به خاطر سیاست هایشان در جهت تقلیل فقر و بیکاری و توسعه خدمات اجتماعی بویژه در گستره مسکن دارای اعتبار و مشروعیت بودند . به محض این که این دولت های برآمده از جنبش های رهائیبخش به محدودیت های تاریخی خود رسیده و دیگر قادر به پیشرفت نگشتند بتدریج محبوبیت و سپس مشروعیت موجودی خود را بین توده های مردم از دست دادند . یکی از عواملی که باعث شد این دولت های برآمده از جنبش های رهائیبخش ملی محبوبیت و بعداً مشروعیت خود را بین توده های مردم از دست بدهند تمایل و آرزوی دولتمردان این کشورها در رسیدن به آنها )کشورهای پیشرفته مرکز( بویژه در گستره صنعتی سازی بود . این آرزو که توهمی بیش نبود بتدریج این دولت های پوپولیستی ملی گرا را به دامن پذیرش منطق حرکت سرمایه انداخته و آنها را ترغیب و تطمیع به قبول مقررات حاکم بر بانک جهانی و دیگر نهادهای بین المللی تابع نظام جهانی ساخت . پذیرش این منطق و مقررات منبعث از آن همان و در دام پروسه های فلاکت بار کمپرادوریزه و اخته شدن همان .
البته بودند رهبران پوپولیست ملی گرا که در دام توهم " رسیدن به آنها " نیافتاده و در مسیر روند گسست از محور نظام به راه خود در حق تعیین سرنوشت ملی و رهائی از یوغ سرمایه ادامه دادند ولی این رهبران مثل مصدق در ایران 1953 ، آربنز در گواتمالا 1954 ، کونگ له در لائوس 1958 ، پاتریس لومومبا در کنگو 1960 ، هون بوش در جمهوری دومینیکن 1962 ، سوکارنو در اندونزی ، نکرومه در غنا 1965 ، سیهانوک در کامبوج 1970 و آلنده در شیلی 1973 مورد یورش و تجاوز راس نظام ( آمریکا ) قرار گرفته و یکی بعد از دیگری سرنگون و یا کشته شدند . این شرایط ( پروسه های کمپرادور سازی و تعبیه و تنظیم کودتاهای نظامی ) منجر به ایجاد یک خلاء سیاسی در کشورهای دربند پیرامونی گشت که اوضاع را به شکلگیری وعروج جنبش های شووینیستی – ناسیونالیستی از یک سو و رواج و شیوع اندیشه های بنیادگرائی دینی و امت گرائی مذهبی از سوی دیگر آماده ساخت . این نیروها و جنبش های ارتجاعی با اشاعه همبستگی های کاذب و با رواج تضادهای قلابی براساس دین و مذهب ( و یا تبار و اتنیک ) بویژه در بیست سال گذشته ( 2010 – 1990 ) به متحدین و حامیان مستقیم و غیر مستقیم معماران تئوری های " تلاقی تمدن ها " و " پایان تاریخ " و لاجرم نظامی جهانی تبدیل گشتند .
عموماً امپریالیسم و بنیادگرائی فرهنگی چه دینی و مذهبی و چه تباری و اتنیکی بویژه در کشورهای اسلامی آفریقا و آسیا با هم عمل میکنند . شایان توجه است که بنیادگرائی بازاری همیشه برای تسخیر بازارهای جهان و ادغام آنها به بازار بزرگی به وسعت این جهان محتاج تقویت و اشاعه بنیادگرائی دینی مثل اخوان المسلمین در خاورمیانه و هندوتوا در شبه قاره هند است . چرا ؟ علت اصلی این است که هم بنیادگرائی بازار آزاد و هم بینادگرائی دینی و مذهبی بر آن هستند که انسان ها هر کجا هستند برای رسیدن به رستگاری در زندگی باید خود را تسلیم محض مقررات بازار و دست نامرئی حاکم بر آن ( تم اصلی بنیادگرائی بازاری نظام جهانی سرمایه ) و یا رضا و خواسته خدا ( تم اصلی بنیادگرائی دینی و مذهبی ) سازند . هم بنیادگرائی بازار آزاد و هم بنیادگرائی دینی و مذهبی تأکید میورزند که توده های مردم باید سرنوشت خوبی داشته باشند ولی این توده ها نمیتوانند با دخالت گری خود به تعیین سرنوشت خویش نایل آیند . آنها زمانی به این سرنوشت خوب ( رستگاری و زندگی بهتر ) نایل می آیند که لجام زندگی خود را در اختیار قوانین حاکم بر بازار آزاد و یا در دست خدای بزرگ قرار دهند . در یک کلام ، توده های مردم حق تعیین سرنوشت نداشته و سازندگان تاریخ نیستند آن چه که به مردم حق می دهد یا مقررات حاکم بر بازار آزاد است و یا خواست خدا . مروری بر تاریخ معاصر جهان بویژه در صد و بیست و پنج سال گذشته نشان میدهد که شکل گیری ، عروج و رواج انواع و اقسام بنیادگرائی های فرهنگی ( صهیونیسم ، اخوان المسلمین ، امت گرائی ولایت فقیه ، لامائیسم ، هندوتوا و....( از یک سو و اندیشه های اولتراناسیونالیستی – شووینیستی} تباری ، اتنیکی ، پان ایستی( از سوی دیگر همراه و به موازات بنیادگرائی بازاری نئولیبرالیسم از تبعات فاز جدید جهانی گرائی سرمایه بوده و یکی از ویژگی های شاخص آن محسوب میشود .
ویژه گی های دیگر فاز جدید گلوبالیزاسیون
فاز جدید جهانی شدن که بعد از افول جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای آفریقا و آسیا ، تجزیه شوروی و سقوط بلوک شرق و سپس تبدیل چین توده ای و ویتنام دموکراتیک به کشورهای سرمایه داری تشدید پیدا کرده دارای ویژگی های دیگری است که بحث و تفحص درباره آنها میتوانند استراتژی های مبارزاتی چالشگران ضد نظام را موثرتر و براتر سازند . پژوهش ها و بحث ها و تبادل نظرها در درون فوروم های جهانی و منطقه ای خدمات قابل توجهی در این زمینه انجام داده اند که در این جا به طور اجمالی به بخشی از این یافته ها و جمع بندی ها درباره این ویژگی ها می پردازیم :
1 – برخلاف ادعاهای حامیان نظام ، گلوبالیزاسیون ( جهانی شدن = جهانی گرائی ) یک پدیده جدید در تاریخ بشر نیست . قرن ها پیش از شکلگیری و رشد سرمایه داری خواست انسان ها و جوامع در جهت جهانی گرائی وجود داشته است . احداث " راه ابریشم " در اعصار گوناگون تاریخ ، لزوم و خواست انسان برای مهاجرت های بزرگ )مثل مهاجرت آفریقائی ها به قاره اقیانوسیه و یا مهاجرت عظیم مردمان آسیای مرکزی و سیبری به قاره آمریکا ) دال بر این امر است که پیشینه گلوبالیزاسیون تاریخ طولانی دارد . ولی آن چه که باز بر خلاف ادعای حامیان نظام سرمایه گلوبالیزاسیون عصر حاضر را با جهانی گرائی عصر قدیم و در دوره پیشاسرمایه داری متمایز می سازد این است که گلوبالیزاسیون فعلی فقط در وجود جهانی سرمایه خلاصه گشته و مختص و محدود به حرکت آن میباشد . به عبارت دیگر ، این فقط سرمایه است که مرز و بوم و سرحد نمی شناسد و در مقابل حرکت هارآن کوچکترین مانعی وجود ندارد والا در مقابل حرکت کار و زحمت دیوارهای بلندتر و صعب العبورتر از دیوار چین در اکناف جهان بنا شده اند که توسط اولیگارشی های دولتی ( تابع اولیگوپولی های سرمایه ) دائما حفاظت میگردند که مانع مهاجرت و جهانی گرائی اجتماعی و فرهنگی انسان ها باشند .
2 – تاریخ پانصد ساله سرمایه داری تاریخ گسترش سرمایه در سطح جهانی بوده است . این اعتقاد که گلوبالیزاسیون یک پدیده جدید در زندگی بشر بوده و در برگیرنده جنبه های مختلف و همه جانبه ای زندگی منجمله تکنولوژی و فرهنگ بشری است ، خیلی خنده آمیز است . استعمار قاره آفریقا و هندوستان اگر جهانی گرائی نبوده پس چه بوده است ؟ تسخیر قاره آمریکا در قرن شانزدهم چیزی غیر از جهانی گرائی سرمایه نبوده است . ساختمان پایگاههای استعماری در قاره آمریکا با کمک تعیین کننده تجارت برده چه چیزی غیر از گلوبالیزاسیون سرمایه میتوانست باشد ؟ جهانی گرائی از همان اوان شکلگیری و تکامل خودش پایه های امپریالیستی سرمایه را بنا نهاد . مروری به تاریخ نشان میدهد که جهانی گرائی هیچوقت از طریق مذاکرات و مناسبات مسالمت آمیز و برابر بین مردم جهان بوقوع نپیوسته است . این تاریخ جهانی گرائی است ولی اشتباه بزرگی خواهد بود که اگر تصور کنیم که شیوه ها و ویژگی های جهانی گرائی در این مدت زمان تغییر نکرده است . چالشگران ضد نظام و نیروهای ضد گلوبالیزاسیون سرمایه نمی توانند به اتخاذ و ایجاد یک استراتژی مبارزاتی مناسب و موثر علیه نظام موفق گردند اگر نتوانند بر ویژگی ها و شیوه های جدید حرکت سرمایه در فاز فعلی جهانی گرائی تأکید نورزند .
3 – گفتمان مسلط که توسط حامیان نظام سرمایه بویژه رسانه های گروهی بین اقشار مختلف مردم ترویج میشود بر آن است که : تغییر همیشه بهتر بوده و خود بخودی بوقوع می پیوندد . تغییر با این که همیشه درد آور است ولی گذرا است . بازار که همان سرمایه داری است بخودی خود تمام مسائل را در درازمدت حل خواهد کرد . جامعه و دولت نباید در امور و مقررات بازار دخالت کنند و دست نامرئی حاکم بر بازار مقدس بالاخره تمام مسائل منجمله بیکاری را حل خواهد کرد . این نوع سفسطه ها نه تنها حتی یک ایدئولوژی نیست بلکه صرفا خرافات سکولاریستی بوده و در نهایت چیزی غیر از تبلیغات تجارتی نیست . ولی واقعیت این است که این خرافات روز و شب در رسانه های گروهی ترویج و تبلیغ شده و توسط سیاستمداران و دولتمردان مکررا بیان میشود تا جائی که تا این اواخر پیش از برملا شدن و رسانه تر گشتن بحران عمیق ساختاری نظام به عنوان " تینا " ( آلترناتیوی دیگری وجود ندارد ! ) زبان زد خاص و عام بود . اوضاع جهان در سال های اخیر ( 2010 – 2007 ) دستخوش تحول قرار گرفته و بروز و ادامه بحران عمیق ساختاری سیستم به طور قابل توجهی این گفتمان خنده آمیز و درد آور را حتی در بین مردم عادی زیر سئوال برده است .
4 – مردم در اکناف جهان همراه با چالشگران ضد نظام تلاش میکنند که با تعبیه و تنظیم استراتژی های مبارزاتی در مقابل خطرات و خسارت هائی که بازار آزاد نئولیبرالی در فاز فعلی گلوبالیزاسیون در سراسر جهان بوجود آورده ایستادگی کرده و با ایجاد فوروم های جهانی و منطقه ای بر علیه " تینا " برخاسته و آلترناتیو خود را بر اوضاع مسلط سازند . توده های مردم و چالشگران ضد نظام چگونه میتوانند استراتژی مبارزاتی خود را به پیش سوق داده و شرایط را برای استقرار آلترناتیو خود آماده سازند ؟ به نظر نگارنده این آلترناتیو که جهان بهتری را در بر خواهد گرفت چیزی غیراز سوسیالیسم نیست . در دوره بروز و شیوع بحران عمیق ساختاری اول در سال های 1914 – 1873 نیز آلترناتیوی که مردم در نتیجه مبارزاتشان تعبیه و تنظیم ساختند همان سوسیالیسم بود . آلترناتیوی که مردم جهان در پرتو ظهور بحران عمیق کنونی در فکر ایجادش هستند نیز سوسیالیسم خواهد بود . ولی سوسیالیزمی که اجداد ما به عنوان یک آلترناتیو در آغاز قرن بیستم تعبیه و تنظیم ساختند با سوسیالیسمی که چالشگران ضد نظام تلاش میکنند که در طول قرن بیست و یکم بنا سازند تفاوت های آشکار و مهمی خواهد داشت . باید شکل و شمایل پدیده امپریالیسم در عصر فاز جدید گلوبالیزاسیون مورد بررسی و بحث قرار گیرند تا با این تفاوت های آشکار آشنا شویم .
تفاوت هادرترکیب بندی امپریالیسم
یکی از ویژگی های امپریالیسم در صد و پنجاه سال گذشته خصلت رقابت بین نیروهای امپریالیستی در سطح جهان بوده است و پیشینه این رقابت که عموماً پی آمدهای نکبت بار و خانمانسوز برای خلق های جهان بویژه در کشورهای سه قاره داشته است به قرون شانزده و هفده میرسد . رقابت های خونین امپراطوری های استعمارگر اسپانیا و پرتقال علیه هلند در قرن هفدهم ، رقابت های امپراطوری انگلستان و فرانسه علیه همدیگر در قرون هیجدهم و نوزدهم و رقابت های آلمان و ژاپن علیه دیگر امپریالیست ها در نیمه اول قرن بیستم نمونه های تاریخی مهمی از این خصلت رقابت در وجود پدیده امپریالیسم است . این رقابت در ربع آخر قرن نوزدهم به خصلت اصلی در روابط کشورهای امپریالیستی تبدیل گشت . بر این اساس بود که لنین در آغاز قرن بیستم به درستی اعلام کرد که این رقابت ها نظام سرمایه را به سوی جنگ سوق خواهد داد و کارگران و دیگر زحمتکشان که قربانیان اصلی این جنگ هستند چاره ای جز توسل به انقلاب و برداشتن قدم هائی در راه سوسیالیسم نخواهند داشت . تاریخ صحت موضع لنین را ثابت کرد . بحران نظام به شیوع گفتمان " عهد زیبا " و سپس به دوره " صلح مسلح " و متعاقبا به جنگ جهانی و بالاخره به انقلاب منجر گشت . بررسی آن چه که بعدها اتفاق افتاد از حوزه این نوشتار خارج است ولی آن چه که در اکتبر 1917 اتفاق افتاد به تمام معنی یک انقلاب بود که توده های مردم و چالشگران ضد نظام در مقابله با بحران سرمایه داری و جنگ به آن متوسل گشتند.
در سال های بین دو جنگ ترکیب بندی امپریالیسم تغییر کرد . به عوض این که پدیده امپریالیسم مرکب از ده ها کشور امپریالیستی باشد به ترکیبی شامل چند نیروی انگشت شمار تبدیل گشت . بعد از پایان جنگ جهانی دوم آمریکا و ژاپن که در دوره جنگ رقبای اصلی بودند به متحدین همدیگر تبدیل گشتند . بعد از تاسیس سازمان ناتو در سال 1949 ، کشورهای امپریالیستی از رقابت علیه همدیگر دست برداشته و با قبول سرکردگی آمریکا به عنوان راس نظام در مقابل دشمن مشتر ک خود شوروری ، صف آرائی کردند . به عبارت دیگر ، در دوره جنگ سرد کشورهای امپریالیستی به منافع مشترک خود بیشتر از رقابت بین همدیگر توجه کرده و پیوسته تلاش کردند که با کمک همدیگر منافع خود را در کشورهای پیرامونی سه قاره که عمدتا پروسه استعمارزدائی را طی میکردند ، حفظ کرده و یا آنها را گسترش دهند .
بعد از پایان دوره جنگ سرد ترکیب بندی امپریالیسم با گسترش بیشتر گلوبالیزاسیون سرمایه در تحت بازار آزاد نئولیبرالیسم شکل نوینی را کسب کرد که به اسم امپریالیسم دسته جمعی سه گانه ( آمریکا ، ژاپن ، اتحادیه اروپا ) معروف گشت . این ترکیب بندی جدید امپریالیستی که هسته اصلی کشورهای مسلط مرکز را در بر میگیرد دارای چند ویژگی چشم گیر است که حائز اهمیت میباشند . یکم این که این کشورها که عمدتا اعضای کشورهای جی 7 را تشکیل میدهند با این که شوروی ناپدید گشته و خطری از سوی کمونیسم آنها را تهدید نمیکند باز هم به همکاری ادامه داده و مثل گذشته به رقبای یکدیگر تبدیل نگشته اند . دوم این که اختلافات مهمی بین این کشورها در درون نهادهای بین المللی مثل بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول ، سازمان تجارت جهانی و....، دیده نمیشوند . به عبارت دیگر در مدیریت اقتصادی نظام جهانی بین این کشورها رقابتی دیده نمیشود و این نهادها در واقع سازمان های جهانی نبوده بلکه به عنوان محمل های جهانی کشورهای مسلط مرکز اندیشیده و عمل میکنند . در پرتو این ترکیب بندی جدید چند پرسش مطرح است که بررسی آنها مهم هستند : چرا جهان فعلی به این شکل درآمده و چرا ما در این موقعیت قرار داریم ؟ آیا وضع و شکل جهان فعلی و ترکیب بندی کنونی امپریالیسم بدین معنی است که هیچ تضادی بین کشورهای مسلط مرکز وجود ندارند ؟ اگر تضادهائی وجود دارند آنها با تضادهای دوره های پیشین که در آنها کشورهای امپریالیستی در رقابت با همدیگر بودند ، چه تفاوت هائی دارند ؟ و بالاخره این تضادها اگر وجود داشته باشند چه تاثیری در روابط شمال و جنوب ( کشورهای مسلط مرکز و کشورهای پیرامونی ) خواهند داشت .
استنباطات چالشگران ضد نظام که به فوروم های جهانی تعلق دارند این است که نظام جهانی سرمایه وارد فاز جدیدی شده که بحران عمیق ساختاری کنونی نظام انعکاس آن است . در این فاز جدید که بویژه بعد از پایان دوره جنگ سرد برملاتر و شفاف تر گشته ، سرمایه داری خواهان یک سطح بالاتری از تمرکز سرمایه است . از پیش از جنگ جهانی اول تا حدودا چهل سال پیش ( نیمه اول دهه 1970 ) سرمایه انحصاری محتاج بازارهای بزرگی بود که دائما درهایشان به سوی آن باز باشد . در نتیجه جهان به مناطق مستعمره و نیمه مستعمره و حوزه های نفوذ بین امپریالیست ها تقسیم گشته بود . این وضع که بعد از برگزاری " کنگره برلین " در 1884 و تقسیم آفریقا بین کشورهای امپریالیستی رسمی تر و استحکام یافت نزدیک به هشتاد سال دوام آورد . بر اساس این تقسیم بندی ها و وجود حوزه های نفوذ کشورهای امپریالیستی به رقابت های خود علیه یکدیگر می پرداختند .
اماّ در فاز فعلی گلوبالیزاسیون ، نظام جهانی سرمایه اولیگوپولی های مالی انحصاری برای این که به رشد خود ادامه دهند باید به کلیت بازار بدون توجه به حوزه های نفوذ دسترسی داشته باشند . آنها در این فاز از جهانی گرائی خواهان ایجاد " بازار آزادی " به وسعت کره خاکی هستند . به عبارت دیگر این اولیگوپولی ها میدان کارزار رقابت ها را دیگر به مناطق و حوزه های نفوذ محدود نساخته بلکه آنها را در سطح جهانی به پیش می برند . اماّ این اولیگوپولی ها در ضمن به یک سیستم جهانی نیز احتیاج دارند که پروژه خود را به پیش ببرند . این دگردیسی در ساختمان و شکل امپریالیسم باعث گشته که کنترل کامل اولیگوپولی های انحصاری مالی بر روی دولت های کشورهای مرکز و کشورهای پیرامونی بوجود آید . در محاسبات چالشگران ضد نظام در گستره تعبیه و تنظیم استراتژی های مبارزاتی نباید به این نکته کم بهاء داده شود . به عبارت دیگر برای این که مقاومت و مبارزه هر چه بیشتر موثر و بُرا به پیش رود . باید به این فاکت کلیدی توجه کرد که امپریالیسم دوره بعد از جنگ سرد بصورت پیکان سه سره ( آمریکا ، ژاپن ، اتحادیه اروپا ) عمل میکند و در این ترکیب بندی آمریکا در راس این هرم و کشورهای " ناتو " ، " جی 7 به اضافه یک " و کشورهای جی 20 به ترتیب شرکا ، متحدین و دوستان این نظام جهانی تر شده محسوب میشوند . آیا این ترکیب بندی جدید در شکل امپریالیسم به این معنی است که بین این قدرت های بزرگ تضادی وجود ندارد .
تعداد قابل توجهی از مارکسیست ها بر آن هستند که لیستی از تضادها بین این قدرت ها که هسته های اصلی و فرعی این نظام سه سره را در بر میگیرند ، وجود دارد . حتی ناظرین و تحلیلگران بر رشد و افزایش آنها تأکید هم می ورزند . ولی اکثر این ناظرین و تحلیلگران بویژه مارکسیست ها ، موافق هستند که ماهیت این تضادها در مقام مقایسه با ماهیت تضادهای موجود در بین امپریالیست ها در ادوار گذشته تفاوت دارد . باید به این نکته مهم توجه کرد که اساساً آن چه که جهانی شده سرمایه است . یعنی ما امروز در جهان " اقتصاد جهانی " داریم ولی از وجود " دولت جهانی " خبری نیست . تاریخ پانصد ساله سرمایه داری نشان میدهد که سرمایه داری بدون دولت نمی تواند به موجودیت خود ادامه دهد . وجود دولت و رژیم سرمایه لازم و ملزوم و مکمل هم هستند . یکی عامل و دیگری معلول نیست بلکه باهم دوروی یک سکه را تشکیل میدهند . با افول و نابودی یکی عمر دیگری نیز به پایان میرسد . ادعای بی اساس بویژه نئوکان ها و نئولیبرال ها که سرمایه داری میتواند با ایجاد بازاری به پهنای این جهان به زندگی زالووار خود ادامه دهد در بهترین شکلش یک تبلیغات وارونه است . نتیجه اینکه چالشگران ضد نظام که اکثراً در درون فوروم های جهانی فعالیت میکنند ، باید به این پرسش کلیدی جواب بدهند که این امپریالیسم سه سره که هرم نظام جهانی را تشکیل میدهد بدون یک دولت جهانی چگونه میتواند بویژه در فاز بحرانی عمیق کنونی خود به بقای خود ادامه دهد . این تضادها یعنی وجود اقتصاد جهانی سرمایه و فقدان یک دولت جهانی از یک سو و در بستر مرگ افتادن نظام به خاطر تعمیق بحران ساختاری از سوی دیگر به چالشگران ضد نظام فرصت داده که با گسترش فوروم های جهانی و منطقه ای به موازات بسیج میلیونی بیکاران نیروهای کار و زحمت به عروج امواج رهائی در جنوب بویژه در کشورهای آمریکای لاتین ، دامن بزنند .
منابع و مأخذ
1 – سمیرامین، "جهانی که آرزو می کنیم: اهداف انقلابی در قرن بیست و یکم"، نیویورک، مانثلی ریویو پرس،
2008، صفحات 24 -17.
2 – کارل مارکس، "هجدهم برومرلوئی بناپارت،" ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، 1368.
3 – جان بلامی فاستر، "سرمایه آفرینی مالی در سرمایه داری" در مجله "مانثلی ریویو"، آوریل 2007.
4 – ویلیام تب، "چهار بحران نظام سرمایه داری جهانی"در مجله "مانثلی ریویو"، 2008.
5 – مارک انگلر، "بانکهای آمریکای لاتین و استقلال"، در نشریه "این دوران"، شماره فوریه 2008.
6 – جان بلامی فاستر و فرد مگداف، "بحران بزرگ مالی"، نیویورک، 2009.
7 – پال باران و پال سوئیزی، "سرمایه داری انحصاری"، نیویورک، 1955.
8 – امانوئل والرستین، "سقوط قدرت آمریکا"، نیویورک، 2003.
9 – ایوو مورالس، "سیاره زمین را از سرمایه داری نجات دهید"، 28 نوامبر 2008.
10 – سمیر امین، "گسست"، چاپ لندن، 1990.
11 – مین کی لی، "عصر گذار: آمریکا، چین و سقوط لیبرالیسم"، در مجله "مانثلی ریویو"، سال 59، شماره 11 (آوریل 2008 ).
12 – حوزه مارتی، "در شکم هیولا"، ترجمه فیلیپ فونر، نیویورک، 1975.
13 – غمزه پوکان و علی مراد اوزدمیر، "عدالت در سرمایه داری" آنکارا، 2008.
14 – استیون کینز، "براندازی"، نیویورک، 2007.
15 – امانوئل والرستین، "افغانستان – پاکستان: جنگ اوباما"، اول آوریل 2009 درسایت:
www.binghamton.edu
16 – محمد تقی آیت اللهی "ولایت فقیه زیر بنای فکری مشروطه و مشروعه: سیری در افکار و مبارزات سید عبدالحسین لاری"، تهران، 1363.
17 – سمیر امین، "وسوسه های تئوکراتیک: یهودیت، مسیحیت و اسلام" در نشریه "دیالکتیک، جهان هستی و جامعه"، شماره 12 (1999).
18 – سمیر امین، "یورو سنتریسم"، نیویورک 1988.
19 – هاله افشار، "آموزشهای خمینی در باره زنان ایران و پی آمد های آنها"، در کتاب "زیر سایه اسلام: جنبش زنان ایران"، گرد آورندگان، آذر طبری و ناهید یگانه، لندن، 1982.
20 – یونس پارسابناب، "جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه 2009 – 1991"، چاپ آمازون دات کام، 2010.